کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوست من پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غریب دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qaribdust آنکه غریبان را دوست دارد؛ دوست غریب؛ غریبپرور؛ غریبنواز.
-
زن دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] zandust = زنباره
-
مهمان دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mehmāndust کسی که مهمان را دوست دارد؛ مهماننواز.
-
وطن دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹وطنخواه› vatandust کسی که وطن خود را دوست دارد؛ میهندوست؛ میهنخواه.
-
دانش دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dānešdust آنکه علم و دانش را دوست دارد؛ دوستدار دانش؛ دوستدار علم و فضل.
-
جستوجو در متن
-
آمرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āmo(a)rq ۱. مایه؛ مقدار؛ قدر؛ قیمت؛ ارج؛ ارز: ◻︎ نداند دل آمرغِ پیوند دوست / بدانگه که با دوست کارش نکوست (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).۲. خلاصه.۳. ذخیره؛ بهره.۴. اندکی از چیزی: ◻︎ از عمر نماندهست بر من مگر آمرغ / در کیسه نمانده...
-
صورت باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] suratbāz آنکه صورت زیبا را دوست دارد و فریفتۀ رخسار زیبا است؛ صورتپرست: ◻︎ حسن معنی هر که دارد مردم چشم من است / چشم من چون خانهٴ آیینه صورتباز نیست (صائب: لغتنامه: صورتباز).
-
پی خجسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] peyxojaste کسی که قدمش میمون و مبارک باشد؛ خجستهپی؛ خوشقدم؛ نیکپی؛ مبارکپی: ◻︎ ای پیک پیخجسته که داری نشان دوست / با من مگو بهجز سخن دلنشان دوست (سعدی۲: ۳۵۸).
-
تاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] tāš ۱. یار؛ دوست.۲. صاحب.۳. (پسوند) بهجای پیشوند «هم» به کار میرفت: خیلتاش، شهرتاش، ◻︎ من و تو هردو خواجهتاشانیم / بندۀ بارگاه سلطانیم (سعدی: ۱۰۵).
-
سپیدکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] sepidkār ۱. = سفیدکار٢. (صفت) [مجاز] بیشرم؛ شوخچشم.٣. (صفت) [مجاز] ریاکار: ◻︎ یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک / نه دوستی نه دشمن اینت سپیدکاری (منوچهری: ۱۱۱ حاشیه).
-
فراغت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فَراغَة] fa(e)rāqat ۱. آسایش؛ راحتی؛ آسودگی: ◻︎ مور گرد آوَرَد بهتابستان / تا فراغت بُوَد زمستانش (سعدی: ۱۶۳).۲. (اسم) فرصت؛ امکان: ◻︎ نه فراغت نشستن نه شکیب رختبستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲: ۴۹۹).۳. بهپایان رساند...
-
دوستگانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹دوستکانی› [قدیمی] dustgāni ۱. بادهگساری با دوستان یا به یاد دوستان.۲. (اسم) بادهای که با دوست یا به یاد دوست بنوشند.۳. (اسم) پیالۀ شراب که کسی از روی محبت و صفا به دست دیگری بدهد: ◻︎ کسی را چو من «دوستگانی» چه باید / که دلشاد باشد به ه...
-
هم زانو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] hamzānu ۱. کسی که در کنار دیگری و زانوبهزانوی او نشسته باشد: ◻︎ دشمنم را بد نمیخواهم که آن بدبخت را / این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست (سعدی۲: ۳۶۱).۲. (اسم، صفت) همنشین.۳. مجاور؛ همراه: ◻︎ دریغا روزگارِ خوش، که من در جنبِ...
-
زرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] zarang درختی کوهی با چوبی سخت و محکم که از آن تیر و نیزه و مانند آن میساختند؛ گز: ◻︎ چنان بگریم اگر دوست بار من ندهد / که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۷).