کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دور زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چرخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) čarxidan دور خود یا دور چیزی گردیدن؛ چرخ زدن؛ چرخ خوردن.
-
وشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] vaštan چرخیدن؛ دور زدن؛ گردیدن؛ رقصیدن.
-
دفع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] daf ' راندن از نزد خود؛ دور کردن؛ رد کردن؛ پس زدن.
-
چخ
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) čex کلمهای که هنگام نهیب زدن به سگ و دور کردن آن میگویند.
-
مطاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] matāf جای طواف کردن؛ محل گردش و دور زدن.
-
گردش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) gardeš ۱. چرخ زدن چیزی به دور خود.۲. راه رفتن به قصد تفرج.۳. جریان.۴. جابهجایی.〈 گردش دادن: (مصدر متعدی) گرداندن کسی یا چیزی در جایی.〈 گردش کردن: (مصدر لازم)۱. دور زدن.۲.تفریح کردن؛ گشتن.
-
افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: afgandan] ‹اوکندن، اوکنیدن، فکندن، افگندن› 'afkandan ۱. به دور انداختن؛ انداختن؛ پرت کردن.۲. بر زمین زدن.۳. کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آنها.۴. [قدیمی] گستردن و پهن کردن فرش.۵. [قدیمی] افشاندن؛ پاشیدن.۶. [قدیمی] حذف کردن.۷...
-
جولان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جَولان] jo[w]lān ۱. اسب تاختن؛ تاختوتاز کردن.۲. [مجاز] گردیدن؛ دور زدن؛ حرکت کردن.۳. [مجاز] قدرتنمایی.۴. [مجاز] خودنمایی.
-
طواف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tavāf ١. (فقه) دور کعبه گشتن.٢. گرد چیزی گشتن؛ پیرامون چیزی گشتن؛ دور زدن.〈 طواف نسا: (فقه) از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام میدهند و دو رکعت نماز میخوانند.
-
سوسو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) susu ۱. روشنایی اندک که در شب از دور به نظر آید.۲. روشنایی کم که از چراغ به چشم بخورد.〈 سوسو زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] روشنایی دادن چراغ کمنور.
-
چنبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čambar] čambar ۱. محیط دایره.۲. حلقه؛ هر چیز دایرهمانند.۳. (زیستشناسی) دو استخوان در دو طرف بالای سینه که بهصورت افقی بین جناغ سینه و استخوان کتف قرار دارد؛ ترقوه.۴. (موسیقی) حلقۀ چوبی دایره یا دف که روی آن پوست میکشند.۵. (موسیقی) [...
-
تنوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟. فارسی] tanure ۱. لولۀ حلبی که روی سماور میگذارند تا دود از آن خارج شود؛ دودکش.۲. لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه.۳. سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پرههای آسیاب میریزد.۴. [قدیمی] نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن: ◻︎ تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزن...
-
گردیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: gartītan] gardidan ۱. دور زدن؛ چرخیدن؛ گشتن: ◻︎ بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان / به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم (سعدی۲: ۵۱۵).۲. تغییر کردن.۳. شدن: ◻︎ نگردم از تو تا بیسر «نگردم» / ز تو تا درنگردم برنگردم (نظامی۲: ۲۹۷).
-
چشم زد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] če(a)šmzad ۱. مهرهای سیاه و سفید که برای دفع چشمزخم به گردن کودک آویزان کنند؛ خرمک.۲. [مجاز] زمانی بسیاراندک؛ مدتی اندک بهقدر یک چشم بر هم زدن: ◻︎ گر دور شدی ز چشم رنجور / یک چشمزد از دلم نهای دور (نظامی۳: ۵۲۲).
-
توپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] tup ۱. گوی لاستیکی که با آن بازی کنند.۲. یک بسته پارچه که در کارخانه به میزان معین پیچیده و به آن مارک زده باشند.۳. (نظامی) از ادوات جنگ با لولۀ بزرگ و دراز برای تیراندازی به مسافتهای دور: توپ صحرایی، توپ کوهستانی، توپ قلعهگیری، توپ سا...