کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلیران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مقارعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مقارَعَة] [قدیمی] moqāre'at زدوخورد دلیران.
-
حماسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حماسَة) [عربی: حَماسیّ] (ادبی) he(a)māsi شعری که در وصف دلیران، جنگها، و دلاوریهای آنان باشد.
-
دلیرانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] de(a)lirāne ۱. مانند دلیران.۲. (قید) از روی دلیری و شجاعت.
-
کلل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kalal جغه یا پری که که پادشاهان، سرداران، و دلیران در بزم بر دستار یا کلاه میزدهاند؛ جغه.
-
مردمنش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: martmé-nišn] mardmaneš دارای منش مردان و دلیران؛ دارای خوی و همت جوانمردان.
-
کوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kust = کوس: ◻︎ دلیران نترسند ز آواز کوست / که دوپاره چوب است و یکپاره پوست (فردوسی: مجمعالفرس: کوست).
-
هزبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] hežabr ۱. شیر درنده.۲. [مجاز] سخت؛ درشت؛ ستبر.۳. [مجاز] دلیر: ◻︎ به پیکار دشمن دلیران فرست / هزبران به آورد شیران فرست (سعدی۱: ۷۵).
-
پرندآور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پرنداور› [قدیمی] parand[']āvar ۱. جوهردار (شمشیر).۲. (اسم) شمشیر جوهردار: ◻︎ یکی باره و گبر و برگستوان / پرندآور و جامهٴ هندوان (فردوسی: ۵/۴۲)، ◻︎ دلیران که بودند و گندآوران / کشیدند یکسر پرندآوران (فردوسی: ۴/۵۸).
-
چالش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [ترکی] ‹چالیش› čāleš ۱. جنگ؛ جدال؛ مبارزه: ◻︎ بفرمود شه تا دلیران روم / نمایند چالش درآن مرزوبوم (نظامی۵: ۷۹۲).۲. (اسم) امری که باید برای آن چارهای پیدا شود؛ مسئله.۳. [قدیمی] رفتار از روی کبر و غرور و نخوت.۴. [قدیمی] با ناز و غرور خرامیدن...
-
پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pahlo[w] ۱. پهلوان؛ مرد دلیر: ◻︎ به قلب اندرون پای خود را فشرد / به هر «پهلُوی» پهلویی را سپرد (نظامی۵: ۷۹۷).۲. نیرومند.۳. از مردم قوم پارت؛ قوم پارت: ◻︎ گزین کرد از آن نامداران سوار / دلیران جنگی دهودوهزار ـ هم از پهلو، پارس، کوج و بل...
-
تنوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟. فارسی] tanure ۱. لولۀ حلبی که روی سماور میگذارند تا دود از آن خارج شود؛ دودکش.۲. لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه.۳. سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پرههای آسیاب میریزد.۴. [قدیمی] نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن: ◻︎ تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزن...