کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
در و نسل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زبان در قفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (زیستشناسی) zabāndarqafā گیاهی زینتی از خانوادۀ آلاله با برگهای پنجهای شکل؛ زبانبهقفا؛ زبانپسقفا؛ گل نافرمان؛ تاجالملوک.
-
هفت در هفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] haftdarhaft = هرهفت
-
جستوجو در متن
-
زهزاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زهوزاد› [قدیمی] zehzād ۱. زن و فرزند.۲. فرزند.۳. نسل.
-
زه وزاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زهزاد› [قدیمی] zehozād ۱. زن و فرزند؛ عیال؛ اولاد.۲. نسل.
-
ذریه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذریَّة، جمع: ذُرِّیّات و ذَراریّ] zorriy[y]e ۱. فرزند.۲. نسل.۳. فرزندان.
-
ماموت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: mammout] (زیستشناسی) māmut نوعی فیل با موهای بلند و عاج پیچیده که در دوران چهارم زمینشناسی زندگی میکرده و نسل آن منقرض شده است.
-
نتاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] netāj ۱. نسل و نژاد.۲. آنچه از گله و رمه زاییده شود؛ بچهای که از چهارپایان به وجود آید.
-
زادوولد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] zādovalad ۱. فرزند و نسل.۲. (اسم مصدر) تولید مثل.〈 زادوولد کردن: (مصدر متعدی) زاییدن فرزندان؛ به وجود آوردن اولاد.
-
صلب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اَصلاب] solb ۱. شدید؛ قوی؛ سخت؛ درشت.۲. (اسم) استخوان پشت؛ تیرۀ پشت؛ کمر.۳. (اسم) [مجاز] نسل و اولاد.
-
دوده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dude ۱. جسمی نرم و چرب و سیاهرنگ که از دود نفت میگیرند. از سوزاندن بعضی مواد صمغی و سقزی هم به دست میآید. در صنعت برای ساختن رنگهای نقاشی و مرکب چاپ به کار میرود.۲. [قدیمی] = دودمان۳. [قدیمی] نسل.
-
جنس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] jens ۱. [جمع: اجناس] کالا؛ متاع.۲. ماهیت یا کیفیت بنیادی.۳. گروهی با ویژگیهای مشترک.۴. (زیستشناسی) از واحدهای ردهبندی جانوران و گیاهان، شامل چند گونه و بخشی از یک تیره.۵. [جمع: اجناس] (منطق) هر کلیای که شامل انواع متعدد باشد، مثل جنس...
-
سید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: سَیّد، جمع: سادَة و اسیاد و سیائد] se(a)yyed ۱. عنوان هریک از اولاد حضرت رسول، از نسل امیرالمؤمنین علی و فاطمۀ زهرا: ◻︎ به نسبت از تو پیامبر بنازد ای سید / که از بقای نسب ذات توست حاصل او (خاقانی: ۹۱۷).۲. [قدیمی] مهتر؛ سرور؛ بزرگ؛ آ...
-
نژاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nežād ۱. اقوامی که از لحاظ اصلونسب و علامات ظاهری، از قبیل رنگ پوست بدن و قیافه و استخوانبندی و خصوصیات روحی و اخلاقی با هم مشابهت دارند.۲. اصل؛ نسب.۳. سرشت.〈 نژاد زرد: مجموع افرادی که پوست بدنشان زرد است و در آسیای شرقی و جنوب شرقی سکنی...