کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
در و دوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زبان در قفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (زیستشناسی) zabāndarqafā گیاهی زینتی از خانوادۀ آلاله با برگهای پنجهای شکل؛ زبانبهقفا؛ زبانپسقفا؛ گل نافرمان؛ تاجالملوک.
-
هفت در هفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] haftdarhaft = هرهفت
-
جستوجو در متن
-
پینه دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pineduz ۱. کسی که پیشهاش پینه کردن کفشهای پاره و کهنه است؛ پارهدوز؛ لاخهدوز: ◻︎ گر به غریبی رود از شهر خویش / سختی و محنت نبرد پینهدوز (سعدی: ۱۲۱).۲. (اسم) (زیستشناسی) حشرۀ کوچک سرخرنگ با چهار بال که دو بال ضخیم آن بر روی دو ب...
-
گیوه دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) giveduz کسی که رویه و ته گیوه را به هم میدوزد.
-
پالان دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pālānduz کسی که پالان اسب و الاغ میدوزد؛ پالانگر.
-
جوال دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ja(o)vālduz سوزن درشت که برای دوختن جوال و پارچههای ستبر بهکار میرود.
-
دل دوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] delduz آنچه در دل اثر کند و دل را رنجور و آزرده و خونین سازد. Δ دربارۀ تیر نگاه و مژگان و تیری که در قلب فرونشیند میگویند.
-
چکن دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [ترکی. فارسی] [قدیمی] čekenduz کسی که زردوزی و بخیهدوزی کند؛ کسی که جامۀ زربفت بسازد؛ آنکه پارچه یا جامه را سوزن بزند و ابریشمدوزی کند.
-
دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی؟] duz نوعی بازی دونفره که هر بازیکن با سه یا دوازده مهره بازی میکند.〈 دوزوکلک: [عامیانه، مجاز] خدعه و نیرنگ.
-
کفش دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kafšduz ۱. کسی که کفش میدوزد؛ کفشگر.۲. (اسم) ‹کفشدوزک› (زیستشناسی) حشرۀ کوچک سرخرنگی که چهار بال دارد و دو بال ضخیم آن روی دو بال نازک قرار گرفته و از شتههای درختان تغذیه میکند.