کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درک کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شنیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: ašnūtan] ‹شنودن، اشنودن، شنویدن، شنفتن› še(a)nidan ۱. درک کردن صدا بهوسیلۀ قوۀ شنوایی؛ گوش دادن.۲. درک کردن بوی چیزی.
-
قدرشناسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qadršenāsi درک کردن ارزش نیکویی و خدمت دیگران و سپاسگزاری از آنان.
-
تفاهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafāhom سخن یا مطلب و مقصود یکدیگر را فهمیدن؛ یکدیگر را درک کردن.
-
تفطن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafatton بهفطانت درک کردن؛ با زیرکی و هوشیاری به مطلبی پی بردن.
-
تفهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafahhom ۱. فهمیدن؛ دریافتن.۲. مطلبی را کمکم درک کردن.
-
فهمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [عربی. فارسی] fahmidan ۱. درک کردن؛ دریافتن.۲. پی بردن.۳. (مصدر لازم) فهم داشتن.۴. (مصدر لازم) حس کردن.
-
استنباط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estembāt درک کردن مطلبی از مطلب دیگر؛ دریافتن امری به قوۀ فهم و اجتهاد خود.
-
فطنت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فطنة، جمع: فِطَن] [قدیمی] fetnat ۱. درک کردن.۲. زیرک و دانا بودن.۳. هوشیاری؛ زیرکی؛ دانایی.
-
ادراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'edrāk ۱. درک کردن؛ دریافتن؛ پی بردن؛ فهمیدن.۲. (اسم) قوۀ درک و فهم.۳. [قدیمی] دستیابی به چیزی؛ رسیدن.۴. [قدیمی] برداشت محصول.
-
آشکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āškārāk، مقابلِ پنهان] ‹آشکارا، آشکاره› 'āš[e]kār آنچه بتوان آن را با حواس پنجگانه درک کرد؛ نمایان؛ پدیدار؛ پیدا؛ هویدا؛ ظاهر؛ واضح.〈 آشکار شدن: (مصدر لازم) آشکار گشتن؛ نمایان شدن؛ ظاهر شدن.〈 آشکار کردن: (مصدر متعدی)۱. آشک...
-
احساس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehsās ۱. دریافت؛ درک.۲. (روانشناسی) حس کردن چیزی بهوسیلۀ یکی از حواس پنجگانه.۳. (اسم) عاطفه؛ ذوق.
-
حالی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حال) [عربی. فارسی] hāli ۱. آگاه؛ متوجه؛ ملتفت.۲. فعلی؛ کنونی.۳. [قدیمی] مناسب حال.〈حالی شدن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [عامیانه] دریافتن؛ فهمیدن؛ درک کردن.〈حالی کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب ...
-
فهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: افهام] fahm ۱. دریافتن؛ درک کردن؛ دانستن.۲. (اسم) علم؛ دانش.۳. (اسم) قوۀ ادراک چیزی.۴. (بن مضارعِ فهمیدن) = فهمیدن
-
انتقال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enteqāl ۱. جابهجا کردن چیزی یا کسی.۲. جابهجا شدن.۳. تغییر کردن محل کار کارمند یا کارگر.۴. سرایت کردن.۵. (جامعهشناسی) منتقل شدن از یک نظام اجتماعی به نظام اجتماعی دیگر: انتقال از فئودالیسم به سرمایهداری.۶. (ریاضی) تبدیلی که ...
-
استدراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estedrāk ۱. درک کردن؛ پی بردن؛ دریافتن.۲. (ادبی) در بدیع، سرودن شعری که در آن کلماتی آورده شود که ابتدا گمان هجو رود و بعد کلماتی که دلالت بر مدح کند، مانندِ این شعر: اثر میر نخواهم که بماند به جهان / میر خواهم که بماند به جهان...