کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درونپی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
درون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) darun ۱. [مقابلِ بیرون] میان چیزی یا جایی.۲. دل: ◻︎ تا توانی درون کس مخراش / کاندراین راه خارها باشد (سعدی: ۸۳).۳. [مجاز] ضمیر؛ باطن: ◻︎ درونها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوتنشینی (حافظ: ۹۴۶).
-
درون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dron] darun ۱. در آیین زردشتی، نان کوچکی که برای بعضی مراسم مذهبی میپزند و جلو موبد میگذارند و موبد با خواندن کلماتی از اوستا و دعای مخصوصی نان را متبرک کرده و سپس میان حاضران قسمت میکنند.۲. دعایی که در این مراسم بهوسیلۀ موبد خوانده...
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] pey ۱. بخش زیرین بنا، بهویژه زیر دیوارها و ستونها که خاک آن را برداشته و بهجای آن مصالح بادوامتر ریختهاند؛ فونداسیون.۲. پای؛ پا.۳. [قدیمی] رد پا.۴. [قدیمی] نشان؛ اثر.۵. [قدیمی] بنیان؛ شالوده؛ پایه.〈 پیِ: (حرف اضافه) [مجاز...
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) pey ۱. هریک از رشتههای دراز سفیدرنگ در بدن انسان و حیوان که از دِماغ و نخاع خارج و در میان عضلات پراکنده شده و حس و حرکت بهواسطۀ آنها صورت میگیرد؛ عصب.۲. زردپی؛ تاندون.〈 پی برکشیدن: (مصدر متعدی) = 〈 پی کردن〈 پی ب...
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ پیه] pi = پیه
-
پاک درون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākdarun پاکاندرون؛ پاکباطن؛ پاکنهاد.
-
سیاه درون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سیهدرون، سیهاندرون› [قدیمی، مجاز] siyāhdarun بدطینت؛ بداندیش.
-
صافی درون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sāfidarun صافیضمیر؛ پاکدرون؛ پاکباطن: ◻︎ از آن تیرهدل مرد صافیدرون / قفا خورد و سر برنکرد از سکون (سعدی۱: ۱۲۳).
-
درون پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] darunparvar ۱. کسی که باطن خود را صفا دهد؛ پرورندۀ درون.۲. جوانمرد و مردمنواز و آنکه مردم را دلجویی کند.
-
درون سو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ برونسو] ‹درونسوی› [قدیمی] darunsu سمت درونی چیزی؛ طرف درون چیزی یا جایی؛ جهت داخلی.
-
درون گرایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] darungerāy(')i ۱. (روانپزشکی) توجه دادن فکر و علاقه به باطن خویش به جای اندیشه و توجه به جهان خارج.۲. به درون خود فرورفتن.
-
درون نگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] darunnegari ۱. نظر کردن به درون خود.۲. (روانپزشکی) مطالعۀ شخص در افکار و احوال خویش.
-
خجسته پی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xojastepey = خوشقدم
-
خشک پی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xoškpey بدقدم؛ شوم.
-
فرخ پی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farroxpey خجستهپی؛ خوشقدم.