کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خُلْدِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خلد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] xold ۱. بهشت.۲. (صفت) همیشگی.〈 خلد برین: طبقۀ فوقانی بهشت.
-
واژههای همآوا
-
خلد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] xold ۱. بهشت.۲. (صفت) همیشگی.〈 خلد برین: طبقۀ فوقانی بهشت.
-
جستوجو در متن
-
برین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [قدیمی] barin قرارگرفته در جای بالاتر و برتر؛ بالایی: بهشت برین، خلد برین، چرخ برین.
-
بالان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بالانه› [قدیمی] bālān ۱. دهلیزخانه؛ دالان: ◻︎ یکی را سد یٲجوج است باره / یکی را روضهٴ خلد است بالان (عنصری: ۲۶۹).۲. دام؛ تله.
-
بدرام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] badrām ۱. سرکش؛ نافرمان: ◻︎ چرخ «بدرام» تا که شد رامش / از کواکب چو خلد شد بدرام (شمسفخری: مجمعالفرس: بدرام).۲. حیوانی که بهآسانی رام نشود.
-
خلنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xalande آنچه در چیزی میخلد و فرومیرود؛ فرورونده: ◻︎ بُوَد بر دل ز مژگان خلنده / گهی تیر و گهی ناوکزننده (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۹).
-
ریشور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rišvar ریشدار؛ ریشو: ◻︎ مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت / یا ساده گشت ریشور دهر را عذار (اثیرالدین اخسیکتی: لغتنامه: ریشور).
-
سبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سُبُل و سُبُول] sabil ۱. طریق؛ راه.۲. راه آشکار.۳. (صفت) هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد؛ وقف.۴. (صفت) مباح و روا: ◻︎ ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ: ۱۰۱۹).۵. (صفت)...
-
خله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xale ۱. هرچیز نوکتیز که میخلد و به جایی فرومیرود، مانندِ سیخ، خار، و سوزن: ◻︎ آدمیان را سخنی بس بُوَد / گاو بود کش خله در پس بُوَد (امیرخسرو۱: ۱۲۵).۲. درد ناگهانی.۳. بانگ و فریاد؛ هیاهو؛ غوغا؛ سروصدا: ◻︎ برآید یکی باد با زلزله / ز گی...
-
خلیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] xalidan ۱. فرورفتن چیزی باریک و نوکتیز، مانند خار، سوزن، یا سیخ در بدن یا چیز دیگر: ◻︎ گل مینهد به محفل نادانان / بر قلب عاقلان بخلد خارش (ناصرخسرو۱: ۲۸۷).۲. مجروح شدن.۳. (مصدر متعدی) [مجاز] آزرده کردن: ◻︎ ننگری تو به من که غفرۀ...
-
باغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bāy] bāq زمینی که دور آن را دیوار کرده و انواع درختان در آن کاشته باشند؛ بوستان.〈 باغ ارم: [قدیمی]۱. [مجاز] بهشت.۲. باغی مانند بهشت.۳. باغی که شداد ساخت: ◻︎ دید باغی نه باغ بلکه بهشت / به ز باغ ارم به طبع و سرشت (نظامی۴: ۶۷۶).&lang...