کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوب کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خوب رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خوبروی› xubru کسی که چهرۀ زیبا دارد؛ زیبا؛ خوشگل؛ نیکوروی؛ خوشصورت.
-
جستوجو در متن
-
چشم چرانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] ce(a)šmče(a)rāni نظر کردن به چهرۀ خوبرویان؛ تماشا کردن چیزهای خوب و زیبا؛ نگهچرانی؛ نظربازی.
-
مهمان نوازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) mehmānnavāzi خوب پذیرایی کردن از مهمان.
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاه› tā خمیدگی چیزی، مانند کاغذ و پارچه؛ چین؛ لا.〈 تا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] دولا شدن؛ خم شدن؛ خمیده شدن.〈 تا کردن: (مصدر متعدی) ‹تا دادن› [عامیانه]۱. دولا کردن.۲. خمیده کردن.۳. عمل کردن؛ رفتار کردن.〈 بد تا کردن: [عامیانه] ب...
-
تشکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašakkol ۱. شکل پیدا کردن؛ صورت پذیرفتن؛ بهصورتی درآمدن.۲. [قدیمی] خوبصورت شدن.
-
خوش خدمتی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [فارسی. عربی. فارسی] xošxedmāti ۱. خوب خدمت کردن.۲. [عامیانه، مجاز] انجام دادن کارهای کسی با تملق و چاپلوسی.
-
انتقاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enteqād ۱. بحث کردن دربارۀ مقاله یا کتاب یا اثر هنری بهطوریکه خوبیها و بدیهایش آشکار شود؛ عیبجویی؛ آشکار کردن عیب کسی.۲. آشکار کردن عیب شعر.۳. جدا کردن پول خوب از بد.۴. [قدیمی] نقد گرفتن پول.۵. [قدیمی] سره گرفتن.۶. [قدیمی]...
-
آمیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: āmēxtan] ‹آمیزیدن، آمیغدن، آمیغیدن› 'āmixtan ۱. آمیخته کردن؛ درهم کردن؛ درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چندچیز با هم.۲. (مصدر لازم) درهم شدن؛ آمیخته شدن؛ مخلوط شدن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی] رفت و آمد، معاشرت: ◻︎ تو با خوبرویان ب...
-
حالی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حال) [عربی. فارسی] hāli ۱. آگاه؛ متوجه؛ ملتفت.۲. فعلی؛ کنونی.۳. [قدیمی] مناسب حال.〈حالی شدن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [عامیانه] دریافتن؛ فهمیدن؛ درک کردن.〈حالی کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب ...
-
چرچر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عامیانه] čarčar ۱. خوشی.۲. خوشخوراکی.۳. آمادگی اسباب عیش و خوشی.〈 چرچر کردن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. خوش چریدن؛ خوب خوردن و خوش بودن.۲. مالی پیدا کردن و با آن به عیش و خوشی گذرانیدن.
-
خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: xvāstan] ‹خواهیدن› xāstan ۱. درخواست کردن؛ طلب کردن؛ طلبیدن.۲. میل داشتن.۳. قصد داشتن.۴. [عامیانه] دوست داشتن.۵. فراخواندن.۶. لازم داشتن: یک فروشندۀ خوب برای مغازه میخواهم.۷. [عامیانه] انتظار داشتن.۸. [قدیمی] آرزو داشتن.۹. [قد...
-
برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) bardāštan ۱. [مقابلِ گذاشتن] چیزی را با دست بلند کردن؛ برگرفتن.۲. [عامیانه، مجاز] تصرف کردن؛ صاحب شدن: زمینهای خوب را خودشان برداشتند.۳. (مصدر لازم) دچار حالت یا کیفیتی شدن: کوزه شکاف برداشت.۴. چیزی را از روی چیز دیگر ایجاد کردن: نسخه ب...
-
عمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی، جمع: اعمال] 'amal ۱. کاری که کسی انجام میدهد.۲. طرز کار؛ کیفیت انجام یک کار.۳. (پزشکی) جراحی بر روی بدن.۴. عبادت؛ کاری دارای اجر و ثواب اخروی.۵. شغل دیوانی بهویژه جمعآوری مالیات.۶. [قدیمی] تقلب؛ نیرنگبازی.۷. (اسم) (موسی...
-
ادب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آداب] 'adab ۱. رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه؛ خوی خوش.۲. روش مناسب هر کار.۳. (اسم مصدر) تنبیه؛ مجازات.۴. فرهنگ؛ فضل و معرفت.۵. = ادبیات۶. (اسم مصدر) تربیت کردن.۷. [قدیمی] علمی که با تسلط بر آن شخص میتواند سخن درست و ناد...