کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوب شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خوب رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خوبروی› xubru کسی که چهرۀ زیبا دارد؛ زیبا؛ خوشگل؛ نیکوروی؛ خوشصورت.
-
جستوجو در متن
-
صباحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صباحة] [قدیمی] sabāhat خوبرو شدن؛ صاحب جمال شدن؛ خوبرویی؛ زیبایی؛ خوشگلی؛ جمال.
-
گواردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم، مصدر متعدی) [پهلوی: gukārītan] ‹گواریدن› govārdan خوب هضم شدن؛ هضم شدن غذا در معده.
-
ارتیاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ertiyāš خوب شدن حال کسی.
-
به
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: vēh] [قدیمی] beh خوب؛ نیک؛ نیکو؛ پسندیده.〈 به شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. خوب شدن.۲. از بیماری برخاستن.
-
اندمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'endemāl خوب شدن و بهبود یافتن زخم و جراحت.
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاه› tā خمیدگی چیزی، مانند کاغذ و پارچه؛ چین؛ لا.〈 تا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] دولا شدن؛ خم شدن؛ خمیده شدن.〈 تا کردن: (مصدر متعدی) ‹تا دادن› [عامیانه]۱. دولا کردن.۲. خمیده کردن.۳. عمل کردن؛ رفتار کردن.〈 بد تا کردن: [عامیانه] ب...
-
وجاهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: وَجاهة] ve(a)jāhat ۱. وجیه شدن؛ صاحب جاه و مقام شدن.۲. عزت و حرمت.۳. خوبرویی؛ زیبایی.
-
ملاحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مَلاحة] melāhat ۱. زیبا و خوبروی بودن؛ نمکین بودن.۲. [قدیمی] شور شدن.
-
تشکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašakkol ۱. شکل پیدا کردن؛ صورت پذیرفتن؛ بهصورتی درآمدن.۲. [قدیمی] خوبصورت شدن.
-
سوارخوبی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (ورزش) savārxubi در اسبدوانی، خوب سوار شدن بر اسب و هنرنمایی در پشت اسب.
-
آمیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: āmēxtan] ‹آمیزیدن، آمیغدن، آمیغیدن› 'āmixtan ۱. آمیخته کردن؛ درهم کردن؛ درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چندچیز با هم.۲. (مصدر لازم) درهم شدن؛ آمیخته شدن؛ مخلوط شدن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی] رفت و آمد، معاشرت: ◻︎ تو با خوبرویان ب...
-
حالی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حال) [عربی. فارسی] hāli ۱. آگاه؛ متوجه؛ ملتفت.۲. فعلی؛ کنونی.۳. [قدیمی] مناسب حال.〈حالی شدن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [عامیانه] دریافتن؛ فهمیدن؛ درک کردن.〈حالی کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب ...
-
عمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی، جمع: اعمال] 'amal ۱. کاری که کسی انجام میدهد.۲. طرز کار؛ کیفیت انجام یک کار.۳. (پزشکی) جراحی بر روی بدن.۴. عبادت؛ کاری دارای اجر و ثواب اخروی.۵. شغل دیوانی بهویژه جمعآوری مالیات.۶. [قدیمی] تقلب؛ نیرنگبازی.۷. (اسم) (موسی...