کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خم کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خم خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xomxāne ۱. خانه یا سردابی که خمهای شراب را در آنجا میگذارند؛ جایی که شراب میاندازند.۲. [مجاز] میکده؛ میخانه.۳. (تصوف) عالم تجلیات که در قلب است؛ عالم غلبۀ عشق.
-
خم دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xamdār دارای پیچوخم؛ تابدار.
-
پشت خم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) poštxam آنکه پشت خود را خم کرده یا غوز درآورده؛ خمیدهپشت؛ گوژپشت.〈 پشتخمپشتخم: نوعی راه رفتن با پشت خمیده برای پنهان بودن از چشم دیگران.
-
رویین خم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رویینهخم› [قدیمی] ruy(')inxom ۱. کوس؛ دهل؛ رویینهطاس: ◻︎ چو بشنید گفتار او پیلسم / بغرید مانند رویینهخم (فردوسی: ۲/۱۱۱ حاشیه).۲. نوعی شیپور بزرگ و خمیده
-
جستوجو در متن
-
ناوانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] nāvānidan ۱. خم کردن؛ خم دادن.۲. مانده کردن؛ خسته کردن.
-
خماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خمانیدن› xamāndan خم کردن؛ خم دادن؛ کج کردن: ◻︎ خماند شما را همان روزگار / نماند خمانیده هم پایدار (فردوسی۱/۱۱۳).
-
رکوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] roku' ۱. (فقه) خم شدن در نماز بهطوری که کف دستها به سر زانو برسد.۲. [قدیمی] خم شدن؛ سرفرود آوردن.۳. [قدیمی] پشت خم کردن برای تواضع.
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاه› tā خمیدگی چیزی، مانند کاغذ و پارچه؛ چین؛ لا.〈 تا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] دولا شدن؛ خم شدن؛ خمیده شدن.〈 تا کردن: (مصدر متعدی) ‹تا دادن› [عامیانه]۱. دولا کردن.۲. خمیده کردن.۳. عمل کردن؛ رفتار کردن.〈 بد تا کردن: [عامیانه] ب...
-
قمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qam' ۱. سرکوب کردن: ◻︎ خشت از سر خم برکند، باده ز خم بیرون کند / وآنگه به قمعی افکند در قصعهٴ مروانیه (منوچهری: ۱۰۱).۲. سرکوبی.
-
غرقه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qarqe غرقشده و فرورفته در آب؛ غریق: ◻︎ غرقهای دید جان او شده گم / سر چون خم نهاده بر سر خم (نظامی۴: ۶۵۲).〈 غرقه شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] فرورفتن در آب و غرق شدن.〈 غرقه کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] فروبردن در آ...
-
رزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] razidan رنگ کردن جامه و پارچه؛ رنگ کردن؛ رنگرزی کردن: ◻︎ بِه ار در خُم می فروشی خزم / چو می جامهای را به خون میرزم (نظامی۶: ۱۱۶۶)، ◻︎ برآنکس که جانش به آهن گزم / بسی جامهها در سکاهن رزم (نظامی۵: ۷۹۶).
-
تعطف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'attof ۱. به طرفی خم شدن.۲. بازگشتن.۳. ردا به خود پیچیدن.۴. رقت آوردن و مهربانی کردن.
-
خواباندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خوابانیدن، خوابنیدن› xābāndan ۱. کسی را خواب کردن؛ به خواب بردن.۲. [عامیانه، مجاز] بستری کردن.۳. مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن.۴. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل کردن.۵. [عامیانه، مجاز] سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن.۶. [عامیان...
-
ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: abrūk] ‹برو› 'abru ۱. (زیستشناسی) خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم میروید.۲. (ریاضی) آکلاد.۳. خطی که برای اضافه کردن کلمهای در میان کلمات کشیده میشود.〈 ابرو انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه] بالا انداختن ابرو در حال رقص...