کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلوص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلوص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] xolus ۱. خالص بودن.۲. ساده و بیآلایش بودن.۳. پاکی و سادگی.
-
جستوجو در متن
-
مخلصانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی. فارسی] moxlesāne بهطور راستی؛ از روی خلوص و صفا.
-
اخلاص کیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [منسوخ] 'exlāskiš دارای اخلاص و خلوصنیت؛ ارادتمند.
-
صراحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صَراحة] se(a)rāhat ۱. وضوح و آشکار بودن سخن.۲. راستی؛ درستی؛ خلوص.〈 صراحت لهجه: رکگویی.
-
اخلاص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'exlās ۱. خلوص نیت؛ پاک بودن؛ بیآلایشی.۲. عبادت خداوند با خلوص نیت.۳. (تصوف) توجه کامل سالک به خداوند.۴. (اسم) صدودوازدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای چهار آیه؛ توحید.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] رها کردن؛ نجات دادن.
-
صدق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] sedq ۱. راست گفتن.۲. [مقابلِ کِذب] راستی و درستی.〈 صدق گفتار: راستی گفتار.〈 صدق مطلب: راستی و درستی مطلب.〈 صدق نیت: اخلاص؛ خلوص؛ درستی نیت.〈 صدق کردن: (مصدر لازم) درست درآمدن گفتار.
-
یک زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] yekzabān ۱. همصدا؛ همآواز.۲. هماهنگ؛ متفق.〈 یکزبان شدن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. هماهنگ شدن؛ متحد شدن.۲. [قدیمی] با خلوص نیت رفتار کردن.〈 یکزبان گردیدن: (مصدر لازم) [مجاز] = 〈 یکزبان شدن
-
عیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عِیار] 'ayār ۱. میزان فلزی گرانبها در یک آلیاژ.۲. مقیاس سنجش چیزی؛ معیار.۳. میزان؛ اندازه.۴. [قدیمی، مجاز] خلوص؛ تازگی.۵. [قدیمی، مجاز] ترازو؛ ترازوی وزن کردن طلا و نقره.۶. (اسم مصدر) [قدیمی] سنجیدن میزان خالص بودن طلا یا نقره.
-
یکرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ دورو] ‹یکروی، یکرویه› yekru ۱. ویژگی منسوجاتی که فقط دارای یک سطح منقش، طرحدار، رنگی، و قابل استفاده باشند: پارچهٴ یکرو.۲. [مجاز] کسی که ظاهر و باطنش یکی باشد؛ بیریا و مخلص: آدم یکرو.〈 یکرو شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] بیریا ...