کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشکبوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: būm] bum ۱. سرزمین.۲. شهر.۳. ناحیه.۴. زمینه؛ متن.۵. (نقاشی) زمینۀ آمادهشده برای نقاشی.۶. [قدیمی] پارچه یا چیز دیگر که بر روی آن نقاشی کنند.۷. [قدیمی] جا؛ مٲوا.۸. [قدیمی] زمین.〈 بوموبر: = بروبوم
-
بوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) bum = جغد
-
خشک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: hušk] xošk ۱. [مقابلِ خیس] فاقد رطوبت: دستمال خشک.۲. بیآب: رود خشک.۳. فاقد تازگی: سبزی خشک.۴. فاقد ترشح طبیعی: دهان خشک، سرفهٴ خشک.۵. فاقد نرمی: فنر خشک، بدن خشک.۶. [مجاز] پژمرده (گیاه): گل خشک.۷. [عامیانه، مجاز] دارای حالت جدی و غیردو...
-
بوم کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بومکند› [قدیمی] bumkan آغلی که در زمین یا کوه درست کنند برای جا دادن گوسفندان.
-
فراخ بوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] farāxbum زمین یا دشت پهناور.
-
غله بوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] qallebum ملک یا مزرعهای که بیشتر حاصل آن غله باشد.
-
پاک بوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] pākbum پاکیزهبوم؛ سرزمین پاک؛ خاک پاک؛ زمین مقدس.
-
پاکیزه بوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] pākizebum ۱. پاکبوم؛ سرزمین پاک.۲. (صفت) پاکتن.۳. (صفت) پاکنهاد.
-
خشک آخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xošk[']āxor ۱. آخوری که در آن کاه و جو نباشد.۲. [مجاز] زندگی فاقد چیزی برای خوردن.
-
خشک اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xošk[']andām لاغر؛ نحیف.
-
خشک انگبین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خشکنگبین، خشکنجبین› xošk[']angabin ۱. نوعی صمغ شیرین.۲. عسلی که در کندو خشک شده باشد.
-
خشک بازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xoškbāze شاخههای خشکی که از درخت بریده باشند.
-
خشک پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xaškpahlu ویژگی کسی که از او فایده و بهرهای به دیگری نمیرسد.
-
خشک پی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xoškpey بدقدم؛ شوم.
-
خشک جان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xoškjān ۱. بیذوق؛ بیفضلوهنر.۲. فاقد عشق.