کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خجالت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خجالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: خَجالَة] xejālat شرمندگی؛ شرمساری: ◻︎ به دستور دانا چنین گفت شاه / که دعوی خجالت بُوَد بیگواه (سعدی۱: ۹۰)، ◻︎ سیم دغل خجالت و بدنامی آورد / خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم (سعدی۲: ۵۲۵).〈 خجالت کشیدن: (مصدر لازم) شرمنده و...
-
واژههای مشابه
-
خجالت آور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xejālat[']āvar آنچه باعث خجالت و شرمساری میشود؛ شرمآور.
-
خجالت زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xejālatzade شرمزده؛ شرمسار؛ شرمگین.
-
جستوجو در متن
-
طیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: طَیرَة] [قدیمی] teyre ۱. خفت؛ سبکی.۲. [مجاز] مایۀ شرمندگی و خشم.۳. خشم و غضب.۴. خجالت؛ شرمندگی.
-
خجلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خَجلة] [قدیمی] xejlat = خجالت: ◻︎ گل سرخ چون روی خوبان بهخجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو: لغتنامه: خجلت)، ◻︎ شخصم به چشم عالمیان خوبمنظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی: ۸۹).
-
خجل سار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] xe(a)jelsār = خجالتزده: ◻︎ خجلسارم از بس نوا و نوالش / کنون زآن نوال و نوا میگریزم (خاقانی: ۹۰۵)، ◻︎ نزد رئیس چون الف کوفی آمدم / چون دال سرفکنده خجلسار میروم (خاقانی: ۸۹۸).
-
هسیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هسر› [قدیمی] hasir ۱. یخ: ◻︎ امروز از خجالت دوشینه بنده را / جانیست پر ز آتش و طبعی پر از هسیر (سنائی: لغتنامه: هسیر).۲. یخی که در سرمای سخت بر روی زمین میبندد.
-
بور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bur ۱. دارای رنگ طلایی.۲. [مجاز] ویژگی کسی که بخواهد کاری انجام دهد ولی نتواند.۳. [مجاز] شرمنده؛ خجالتزده: حسابی بور شدم.۴. (اسم) اسب سرخرنگ.۵. (اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] = قرقاول۶. (اسم) [قدیمی] زرد یا سرخ کمرنگ.〈 بور بیجادهرنگ: [قدیم...
-
غرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غرَق] qarq ۱. فرو رفتن در آب؛ غوطهور شدن.۲. خفه شدن در آب.۳. (صفت) انباشته؛ آغشته؛ محصور: زن غرق در طلا و جواهر بود.۴. (صفت) ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد: غرق مطالعه بودم.۵. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی کسی که کاملاً...
-
گردن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gartan، جمع: گردنان] gardan ۱. (زیستشناسی) قسمتی از بدن بین سر و تنه.۲. [قدیمی، مجاز] فرد بزرگ و قدرتمند: ◻︎ بنازند فردا تواضعکنان / نگون از خجالت سر گردنان (سعدی۱: ۱۳۴). Δ در این معنی معمولاً با «ان» جمع بسته میشود.〈 به گ...