کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خالجوشزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] xāl ۱. (پزشکی) محدوده یا نقطۀ تیرهرنگ بر روی پوست بدن.۲. لکۀ کوچک یا نقطۀ سیاه بر روی چیزی.۳. (تصوف) نقطۀ وحدت.〈 خالخال: دارای خال بسیار؛ خالخالی.〈 خال زدن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) = خالکوبی
-
خال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَخوال] xāl = دایی
-
جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) juš ۱. (پزشکی) ضایعۀ پوستی به شکل دانههای ریز که از التهاب غدههای چربی پوست ناشی میشود.۲. (اسم مصدر) بههمبرآمدگی؛ اتصال؛ پیوند.۳. (صفت) در حال جوشیدن: آب جوش.۴. (اسم مصدر) [مجاز] هیجان؛ گرمی؛ جوشش.۵. (بن مضارعِ جوشیدن) = جوشیدن۶. جوشنده (د...
-
زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: žan] zan ۱. [مقابلِ مرد] انسان ماده.۲. [مقابلِ شوهر] جفت مرد؛ زوجه.
-
زن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ زدن) zan ۱. = زدن۲. زننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پنبهزن، خشتزن، دفزن، راهزن، شمشیرزن، لگدزن.
-
خال دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xāldār دارای خال.
-
خال کوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xālkub کسی که شغلش کوبیدن خال بر روی پوست بدن دیگری است.
-
خال کوبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] xālkubi ۱. خال یا نقشونگاری که با یک مادۀ رنگی و سوزن در پوست بدن ایجاد میکنند.۲. (حاصل مصدر) خالکوبیدن در پوست بدن بهوسیلۀ یک مادۀ رنگی و سوزن.
-
قهوه جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qahvejuš ظرفی که در آن قهوه میجوشانند.
-
گرم جوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] garmjuš کسی که با دیگران بهگرمی و محبت رفتار کند.
-
خام جوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xāmjuš بیتجربه.
-
جوش پره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جوشبره، جوشانبره› [قدیمی] jušpare نوعی آش که خمیر آرد گندم را به تکههای کوچک سهگوش میبریدند و لای آنها گوشت و لپۀ نخود میگذاشتند و میپختند.
-
جوش سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) jušsang نوعی سنگ که از به هم پیوستن و جوش خوردن قلوهسنگهای کوچک تشکیل شده باشد.
-
دیگ جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] digjuš ۱. خوراک سادهای که در دیگ جوشانده و بپزند.۲. آشی که در خانه یا خانقاه طبخ کنند و میان همسایگان یا درویشان قسمت کنند؛ دیگپخت.
-
پخته جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] poxtejuš نوعی شراب که برخی داروها در آن بریزند و بجوشانند تا غلیظ شود؛ شراب جوشاندهشده؛ مِی پخته.