کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاص کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خاص الخاص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خاصّالخاصّ] (تصوف) [قدیمی] xās[s]olxās[s] کسانی که در سیروسلوک به بالاترین مقام رسیده باشند.
-
جستوجو در متن
-
تخصیص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taxsis خاص کردن؛ اختصاص دادن؛ چیزی را به چیز دیگر مخصوص داشتن؛ ویژه کردن.
-
بحث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] bahs ۱. گفتوگو کردن در مورد امر یا مطلبی برای رسیدن به نتیجهای خاص.۲. دعوا؛ بگومگو.۳. جستوجو؛ کاوش؛ پژوهش.
-
اعتراض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'terāz ۱. منع کردن؛ بازداشتن.۲. پیش آمدن و روبهروی کسی ایستادگی کردن.۳. عیب گرفتن؛ خرده گرفتن؛ ایراد گرفتن؛ نکتهگیری.۴. (ادبی) در بدیع، آوردن جملۀ معترضه در بین کلام برای افادۀ معنی خاص.
-
کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kartan] kardan ۱. انجام دادن؛ عمل کردن.۲. داخل کردن؛ ریختن: ◻︎ همی خون دام و دد و مرد و زن / بگیرد کند در یکی آبزن (فردوسی: ۱/۷۷).۳. وارد کردن؛ بردن.۴. تکرار کردن سخنی: ◻︎ بیدلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور ...
-
علم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اعلام] 'alam ۱. رایت؛ پرچم؛ بیرق.۲. نشان؛ نشانه.۳. (ادبی) نامی که شخص به آن معروف باشد؛ اسم خاص.۴. مهتر؛ بزرگتر قوم.۵. پارچۀ بسته شده بر بالای چوبی که در مراسم عزاداری در جلو دستۀ عزاداران حمل میشود.۶. [قدیمی] نقشونگار جامه.&...
-
ریختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: rextan] rixtan ۱. جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایینتر.۲. (مصدر متعدی) جاری کردن مایع یا هرچیز سیال.۳. جدا شدن چیزی از چیز دیگر: موهایش ریخت.۴. (مصدر متعدی) قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظ...
-
آژیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اژیر› 'āžir ۱. صدایی خاص و ممتد برای باخبر کردن دیگران از حادثه.۲. دستگاهی که صدا را برای هشدار و تخدیر ایجاد میکند.۳. [قدیمی] باهوش؛ هوشمند؛ هوشیار؛ زیرک.۴. [قدیمی] محتاط؛ مراقب: ◻︎ سپه را بیارای و آژیر باش / شب و روز با ترکش و تیر باش (...
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sar] sar ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن...
-
سرویس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: service] servis ۱. فعالیتی که به منظور رفع نیازهای دیگران انجام میشود.۲. (اسم) تشکیلات مجری امور اجتماعی، سیاسی، اداری، و امثال آنها: سرویس خبری، سرویس پستی، سرویس اداری.۳. (اسم) خودرویی که در ساعت معینی آمادۀ جابهجا کردن اعضا...