کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکومت کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تحکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahakkom ۱. حکم کردن.۲. حکومت کردن به زور؛ به میل و رٲی خود حکم کردن.۳. فرمانروایی.۴. زورگویی.
-
فرمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: farmān، جمع: فرامین] ‹پرمان› farmān ۱. امر؛ دستور.۲. حُکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود؛ حُکم.۳. وسیلهای دایرهایشکل برای هدایت خودرو؛ رل.〈 فرمان بردن: (مصدر لازم) [مجاز] اطاعت کردن.〈 فرمان راندن: (مصدر لازم) [مجاز] حکومت کر...
-
واژگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹واژگونه، باژگون، باژگونه، باشگونه، واژون، واژونه، بازگون، بازگونه› vāž[e]gun ۱. سرنگون؛ برگشته؛ وارون.۲. [مجاز] دارای نامبارکی؛ شوم: بخت واژگون.۳. ازکاربرکنارشده معزول.〈 واژگون شدن:۱. وارونه شدن.۲. [مجاز] از دست دادن قدرت و حکومت؛ سقوط کر...
-
ولایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وَِلایة، جمع: ولایات] ve(a)lāyat ۱. [مجاز] زادگاه.۲. منطقه.۳. [منسوخ] شهر و توابع آن که یک نفر والی بر آن فرمانروایی میکرد، برابر با شهرستان کنونی.۴. [قدیمی] کشور.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] حکومت کردن؛ فرمانروایی.۶. (تصوف) ولی بودن؛ مقام ولی...
-
تاسیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'sis ۱. بنا نهادن سازمان، اداره، حکومت، مکتب، نظریه و غیره؛ استوار کردن؛ بنیاد کردن؛ پی افکندن؛ پایهگذاری.۲. (ادبی) در قافیه، الفی که میان آن و حرف رَوی یک حرف متحرک باشد، مثل الف موجود در کلمات «جاهل» و «حامل». رعایت این حرف...
-
اختناق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'extenāq ۱. (سیاسی) ایجاد رعب و وحشت در جامعه از طرف حکومت برای جلوگیری از آزادی مردم.۲. خفه شدن؛ خفگی؛ خفقان.۳. خفه کردن.〈 اختناق رحم: (پزشکی) نوعی بیماری رحم که بهویژه در زنانی که حبس طمث دارند و بعضی زنان بیشوهر عارض م...
-
برچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹ورچیدن، برچدن› barčidan ۱. [مجاز] بههم زدن و از میان بردن یک شرکت، حکومت، و مانندِ آن.۲. [مجاز] برهم پیچیدن و جمع کردن بساط و دستگاهی.۳. [قدیمی] دانهدانه برداشتن چیزی از روی زمین.۴. [قدیمی] برگزیدن و برداشتن چیزهای مرغوب و پسندیده از ...
-
قانون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: قوانین] qānun ۱. دستورها، مقررات، و احکامی که از طرف دولت و مجلس برای برقراری نظم و اداره کردن امور جامعه وضع شود.۲. رسم؛ آیین؛ روش.۳. اصل اثبات شده در یک علم: قانون نیوتن، قانون علیت.〈 قانون اساسی: قانونی که پ...