کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حساب دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی حساب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bihesāb ۱. بیشمار؛ بیاندازه.۲. نادرست.
-
خرده حساب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] xordehesāb ۱. قرض یا طلب جزئی.۲. [عامیانه، مجاز] کینه.
-
تسویه حساب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasviyehesāb حساب قرض و طلب خود را با دیگری روشن ساختن و پاک کردن؛ پرداختن یا گرفتن بدهی؛ تصفیهحساب.
-
حساب دان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] hesābdān کسی که حساب میداند؛ کسی که قواعد علم حساب را میداند.
-
خوش حساب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی، مقابلِ بدحساب] xošhesāb ویژگی کسی که بدهی خود را سر موقع و بیتٲخیر میپردازد.
-
صورت حساب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] surathesāb برگهای حاوی مشخصات و قیمت کالای خریداریشده یا خدمات انجامشده؛ فاکتور.
-
جستوجو در متن
-
برشمردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) barše(o)mordan ۱. حساب کردن؛ به حساب آوردن.۲. با شرح و تفصیل بیان کردن: ایرادات این کار را برشمرد.۳. [قدیمی] دشنام دادن.۴. [قدیمی] شمردن.
-
تصفیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تصفیَة] tasfiye ۱. پاک کردن؛ پاکیزه ساختن.۲. صافی کردن؛ بیآلایش کردن چیزی؛ خالص کردن؛ پالودن.۳. امری یا کاری را تمام کردن و انتظام دادن.۴. رفع اختلاف کردن.〈 تصفیهٴ حساب: = تسویهحساب
-
ترقین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tarqin ۱. زینت دادن کتاب با رنگهای زیبا.۲. نزدیک به هم نوشتن سطرهای کتاب.۳. نقطه و اعراب گذاشتن بر کلمات.۴. خط کشیدن بر بعضی از ارقام دفتر حساب که معلوم شود آن رقم به حساب آمده است.
-
استیفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استیفاء] 'estifā ۱. حق یا مال را بهطور کامل گرفتن.۲. کاری را بهطور کامل انجام دادن؛ حق چیزی را ادا کردن.۳. [قدیمی] شغل و وظیفۀ مستوفی؛ حساب مالیات.۴. (ادبی) ادا کردن حق مطلب به نحو احسن.
-
دانستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: dānistan] dānestan ۱. دانایی و آگاهی داشتن.۲. گمان کردن؛ پنداشتن؛ به حساب آوردن: ◻︎ گر از پیوند او فخریت نبوَد / چنین دانم که هم عاری نباشد (انوری: ۸۲۰).۳. [قدیمی] تشخیص دادن: ◻︎ شب و روز در بحر سودا و سوز / ندانند زآشفتگی شب ز ر...
-
رصد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] rasad ۱. (نجوم) = 〈 رصد کردن۲. نظر دوختن به چیزی و مراقب آن بودن؛ زیر نظر قرار دادن.۳. (اسم) [قدیمی] محل دریافت عوارض در جادهها.۴. (اسم) [قدیمی] عوارض جاده؛ راهداری.۵. (اسم) [قدیمی] = رصدخانه۶. (اسم) [قدیمی] مراقب؛ نگهبان.&lan...
-
پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] ‹پای› pā ۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه میرود.۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ◻︎ ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹).۳. [مجاز] قسمت زیرین...
-
ریختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: rextan] rixtan ۱. جریان یافتن مایعی معمولاً از یک مکان بلند یا از یک محفظه به جایی پایینتر.۲. (مصدر متعدی) جاری کردن مایع یا هرچیز سیال.۳. جدا شدن چیزی از چیز دیگر: موهایش ریخت.۴. (مصدر متعدی) قرار دادن مایع یا هر چیز سیال درون ظ...