کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حالی به حالی، () شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
استحاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استحالَة] ‹استحالت› 'estehāle ۱. از حالی به حالی شدن؛ برگشتن از حالی به حالی؛ دگرگون شدن.۲. [قدیمی] محال و غیرممکن بودن.
-
تغییر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqy(')ir ۱. از حالی به حالی برگردانیدن؛ دگرگون کردن.۲. دگرگون شدن؛ از حالی به حالی دیگر درآمدن.
-
تقلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqallob ۱. در کاری به سود خود و زیان دیگری تصرف کردن.۲. نادرستی و دغلی.۳. [قدیمی] برگشتن از حالی به حالی؛ دگرگون شدن.
-
مغیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqayyar از حالی به حالی برگشته؛ دگرگونشده.
-
تحول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahavvol ۱. برگشتن از حالی به حال دیگر؛ منقلب شدن؛ دگرگون شدن.۲. دگرگون شدن اوضاع.۳. جابهجا شدن.
-
انقلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'enqelāb ۱. (سیاسی) تحول اساسی در حکومت یک کشور توسط تودهای ناراضی جامعه که باعث تحولات سیاسی و اقتصادی و غیره میشود.۲. آشوب؛ شورش.۳. برگشتن از حالی به حال دیگر؛ دگرگون شدن.۴. (نجوم) رسیدن خورشید به دورترین نقطه از استوای فلکی...
-
سیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] siyār نانخورشی که از کشک درست کنند؛ کشکینه؛ کشک ساییده: ◻︎ برد حالی زنش ز خانه به دوش / گردهای چند و کاسهای دو سیار (دقیقی: ۹۹).
-
اشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹اسن› [قدیمی] 'ašan ۱. ویژگی جامهای که وارو به تن کرده باشند: ◻︎ چون جامهٴ اشن به تن اندر کند کسی / خواهد ز کردگار به حاجت مراد خویش (رودکی: ۵۲۴).۲. نارس؛ نارسیده.۳. میوۀ نارس: ◻︎ خربزه پیش وی نهاد اشن / وز بر او بگشت حالی شاد (غضائری: شاع...
-
مشک مالی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škmāli عمل مالیدن مشک.〈 مشکمالی کردن بر کاری: [قدیمی، مجاز] انجام دادن کاری (مانند نواختن موسیقی) به بهترین شکل: ◻︎ چو بر مشکویه کردی مشکمالی / همه مشکو شدی پرمشک حالی (نظامی۲: ۲۰۳).
-
حسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حسَب] [قدیمی] has[a]b ۱. حسب حال.۲. با «ال» (حرف تعریف عربی) بهصورت ترکیب با بعضی کلمات عربی به کار میرود: حسبالاجازه، حسبالاستحقاق، حسبالاشاره، حسبالامر، حسبالحکم، حسبالعاده، حسبالمعمول، حسبالوظیفه، حسبالوعده.۳. بهصورت پیشون...
-
ورود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] vorud ۱. به جایی درآمدن؛ داخل شدن.۲. شروع شدن.۳. [قدیمی] به آبشخور وارد شدن.
-
تصادم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasādom به هم زده شدن؛ به هم کوفته شدن؛ سخت به هم خوردن دو چیز؛ کوفته شدن دو جسم به یکدیگر.
-
التزام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eltezām ۱. ملازم شدن؛ همراه شدن.۲. ملزم شدن به امری؛ عهدهدار شدن کاری.۳. (ادبی) = اعنات
-
اندفاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'endefā' ۱. دور شدن.۲. برکنار شدن؛ به یک سو رانده شدن.۳. بازداشته شدن.
-
ظهور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] zohur ۱. ظاهر شدن؛ آشکار شدن؛ نمایان شدن.۲. آشکار کردن تصویر به کمک مواد شیمیایی.۳. [قدیمی] تجلی.〈 به ظهور پیوستن: = 〈 به ظهور رسیدن〈 به ظهور رسیدن: ظاهر شدن؛ آشکار شدن.〈 ظهور کردن: (مصدر لازم) آشکار و نمایان شد...