کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرس زدن یا جنباندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چنه› (زیستشناسی) čāne قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین؛ زنخ.〈 چانه انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]〈 چانه جنباندن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]〈 چانه زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. بسیار سخن گفتن؛ پرحرفی کردن.۲. حرف زدن زیاد د...
-
ساغر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sāqar ظرفی برای باده خوردن که از بلور یا طلا یا نقره یا چیز دیگر درست کنند؛ جام؛ پیالۀ شرابخوری.〈 ساغر خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 ساغر زدن〈 ساغر زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] شراب خوردن؛ باده نوشیدن با ساغر.〈 ساغر کشیدن: (م...
-
صفع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] saf ' با کف دست بر پشت گردن یا بدن کسی زدن؛ سیلی زدن.
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کفّ] kaf ۱. (زیستشناسی) سطح بیرونی دست یا پا.۲. [جمع: کُفوف] دست.۳. [جمع: کُفوف] سطح چیزی: کف اتاق.۴. [قدیمی] کفۀ ترازو.= کف رفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] ربودن و دزدیدن؛ بهتردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن.= کف زدن: (مصدر لازم) دست ...
-
لگد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lagad لت یا ضربهای که با پا به کسی یا چیزی زده شود.〈 لگد انداختن: (مصدر لازم) لگد پراندن ستور.〈 لگد افکندن: (مصدر لازم) = 〈 لگد انداختن〈 لگد پراندن(پرانیدن): (مصدر لازم) لگد انداختن؛ لگد زدن.〈 لگد زدن: (مصدر لازم)۱. ب...
-
صفق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] safq [قدیمی]۱. با دست به کسی زدن چنان که صدایش شنیده شود.۲. دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت.۳. دست بر دست زدن.
-
بخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹واخیدن› [قدیمی] baxidan حلاجی کردن؛ زدن پشم یا پنبه.
-
پشتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) poštak ۱. (ورزش) حرکت معلق زدن در آب یا روی زمین.۲. ‹پستک› [قدیمی] جامۀ کوتاه و نیمتنۀ نمدی که سابقاً بعضی از سوارکاران و تفنگداران میپوشیدند.〈 پشتک زدن: (مصدر لازم) معلقوارو زدن در آب یا روی زمین.
-
زد
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ زدن) zad ۱. = زدن۲. زده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زبانزد، گوشزد.〈 زدوبند: [عامیانه، مجاز] ساختوپاخت و سازش نهانی دو یا چندتن برای پیش بردن کاری یا بهدست آوردن چیزی.〈 زدوخورد:۱. یکدیگر را کتک زدن.۲. [مجاز] جنگ.
-
خیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] xiyār ۱. (فقه، حقوق) اختیار فسخ، برهم زدن، یا تنفیذ معامله یا عقد.۲. (صفت) [قدیمی] برگزیده.
-
پک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pok ۱. دَم؛ نفس.۲. دَم یا نفسی که به قلیان، چپق، یا سیگار میزنند.〈 پک زدن: (مصدر لازم) دود سیگار یا قلیان یا چپق را با نفس به دهان کشیدن.
-
آجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آجدن، آژیدن، آژدن، آزیدن، آزدن، آزندن، آزنبدن› 'ājidan ۱. فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی؛ بخیه زدن؛ سوزن زدن؛ سوراخ کردن.۲. دندانهدار ساختن سطح چیزی، مثل دندانهها و ناهمواریهای سوهان یا سطح سنگ آسیا.
-
بخیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bax[i]ye ۱. کوک؛ آجیده.۲. کوکهایی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی زده میشود.〈 بخیه زدن: (مصدر متعدی)۱. بخیه کردن.۲. کوک زدن پارچه.۳. دوختن درز جامه یا چیز دیگر.۴. (پزشکی) دوختن پوست بدن یا عضوی که برای عمل جراحی شکافته شده.
-
برمالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹ورمالیدن› [قدیمی] barmālidan ۱. بالا زدن آستین یا پاچۀ شلوار.۲. مالیدن.
-
لثم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] lasm بوسه زدن بر دهان یا بر چهره.