کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاه و مقام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آصف جاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. عبری] 'ās(a)efjāh لقب بعضی وزیران بزرگ.
-
جاه جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] ‹جاهجوی› [قدیمی] jāhju =جاهطلب: ◻︎ بر زمین زن صحبت این زاهدان جاهجوی / مشتریصورت ولی مریخسیرت در نهان (خاقانی: ۳۲۷).
-
جستوجو در متن
-
تمکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamakkon ۱. توانایی پیدا کردن.۲. [قدیمی] جای گرفتن؛ جاگیر شدن.۳. [قدیمی] جاه و مقام یافتن؛ دارای مقام و منزلت شدن.۴. [قدیمی] پابرجا شدن.
-
موجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] movajjah ۱. کلام یا عذری که با دلیل و برهان پسندیده باشد.۲. خوب؛ پسندیده.۳. (اسم) [قدیمی] جاه و مقام.
-
وجاهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: وَجاهة] ve(a)jāhat ۱. وجیه شدن؛ صاحب جاه و مقام شدن.۲. عزت و حرمت.۳. خوبرویی؛ زیبایی.
-
صاحب جاهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. معرب. فارسی] [قدیمی] sāhebjāhi بلندمرتبگی؛ مقام صاحبجاه: ◻︎ خشت زیر سر و بر تارک هفتاختر پای / دست قدرت نگر و منصب صاحبجاهی (حافظ: ۹۷۴).
-
تعین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'ayyon ۱. (فلسفه) به چشم دیدن چیزی و به یقین پیوستن.۲. لازم و محقق شدن امری یا چیزی.۳. بزرگی و دارایی پیدا کردن؛ جاه، مقام، و بزرگی داشتن.
-
مایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) māye ۱. موجب؛ دلیل؛ باعث: ◻︎ ای مایهٴ درمان نفسی ننشینی / تا صورت حال دردمندان بینی (سعدی۲: ۷۳۴).۲. اصل؛ بنیاد؛ پایه.۳. [مجاز] مجموعۀ معلومات و دانش کسی.۴. [مجاز] قدرت؛ توانایی: ◻︎ چو مایه ندارم ثنای ورا / ستایش کنم خاک پای ورا (فردوسی۲: ۱۲۸۵)....
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōd] ‹روی› ru ۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.۳. [عامیانه، مجاز] بیپروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.۴. [عامیانه، مجاز] حیا.۵. وجه؛ شکل: ◻︎ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴...