کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جامه در نیل عصیان زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کاغذین جامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از چینی. فارسی] [قدیمی] kāqazinjāme جامۀ کاغذی؛ جامهای بوده از کاغذ که شخص دادخواه بر تن میکرده و نزد حاکم میرفته تا بهشکایت او رسیدگی کند؛ کاغذینپیرهن: ◻︎ کاغذینجامه به خوناب بشویم که فلک / رهنمونیم به پای علم داد نکرد (حافظ: ۲۹۲)...
-
کهن جامه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kohanjāme ۱. جامۀ کهنه و فرسوده.۲. ژندهپوش.
-
غوک جامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] qukjāme = جلبک
-
پاک جامه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākjāme عفیف؛ پارسا؛ پاکدامن.
-
جامه باف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] jāmebāf ۱. بافندۀ جامه.۲. پارچهباف؛ نساج؛ جولاهه.
-
جامه بافی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] jāmebāfi شغل و عمل جامهباف.
-
جامه چاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] jāmečāk ۱. کسی که جامۀ دریده بر تن دارد.۲. [مجاز] صوفیای که هنگام سماع بیخود شود و جامۀ خود را چاک دهد.
-
جامه خواب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jāmexāb بستر؛ رختخواب.
-
جامه زیب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jāmezib کسی که لباس زیبنده بر تن دارد؛ آنکه لباس بر تنش زیبنده باشد.
-
جامه شو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹جامهشوی› [قدیمی] jāmešu کسی جامههای مردم را میشوید؛ لباسشو؛ رختشو؛ گازُر.
-
جامه شویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] jāmešuy(')i شغل و عمل جامهشو؛ شستوشوی لباس.
-
جستوجو در متن
-
پشتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) poštak ۱. (ورزش) حرکت معلق زدن در آب یا روی زمین.۲. ‹پستک› [قدیمی] جامۀ کوتاه و نیمتنۀ نمدی که سابقاً بعضی از سوارکاران و تفنگداران میپوشیدند.〈 پشتک زدن: (مصدر لازم) معلقوارو زدن در آب یا روی زمین.
-
تنوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟. فارسی] tanure ۱. لولۀ حلبی که روی سماور میگذارند تا دود از آن خارج شود؛ دودکش.۲. لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه.۳. سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پرههای آسیاب میریزد.۴. [قدیمی] نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن: ◻︎ تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزن...
-
کوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kuk بخیۀ درشت که با دست در روی پارچه و جامه میزنند تا بعد جای آن را با چرخ خیاطی بدوزند.〈 کوک زدن: (مصدر متعدی) بخیه زدن؛ به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن.〈 کوک شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خشمناک شدن.〈 کوک کردن: (مصدر متعدی)۱...