کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثابت شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ثابت ارکان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sābet[']arkān ویژگی آنچه دارای پایههای محکم و استوار باشد.
-
ثابت رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sābetra'y ویژگی کسی که در رٲی و عقیدۀ خود استوار و پابرجا است؛ ثابتعقیده.
-
ثابت عزم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sābet'azm ویژگی آنکه در عزم و ارادۀ خود ثابت و پابرجاست.
-
ثابت قدم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [مجاز] sābetqadam ویژگی کسی که در تصمیم خود پابرجا و استوار است؛ ثابتعزم.
-
جستوجو در متن
-
استقرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'esteqrār ۱. چیزی یا کسی را در جایی ثابت کردن.۲. مستقر شدن؛ ساکن شدن.
-
رسوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] rosux ۱. نفوذ کردن.۲. [قدیمی] ثابت و استوار شدن؛ پابرجا شدن.
-
تحصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahassol ۱. حاصل شدن؛ گرد آمدن.۲. ثابت و برقرار شدن.
-
ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sobut ۱. ثابت شدن امری با دلیل و برهان.۲. پابرجا بودن؛ استواری.
-
پادار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پایدار› [مجاز] pādār ۱. برقرار.۲. ثابت؛ پابرجا۳. پاینده؛ باقی.〈 پادار شدن: (مصدر لازم) [مجاز] پابرجا شدن؛ استوار شدن.〈 پادار کردن: (مصدر متعدی) [مجاز]۱. برقرار کردن.۲. پابرجا کردن.۳. (حسابداری) تٲمین اعتبار برای هزینهای.
-
کاتالپسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: catalepsie] (پزشکی) kātālepsi بیحرکتی و ثابت ماندن دست، پا، یا سایر اندامها، به دلیل سفت شدن ماهیچهها، در بعضی از بیماریها یا در افراد هیپنوتیزمشده.
-
عارض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] 'ārez ۱. عرضکننده؛ عریضهدهنده؛ شاکی.۲. (اسم) رویداد؛ پیشامد؛ حادثه.۳. (صفت) (فلسفه) ویژگی آنچه پیدا میشود و میگذرد و ثابت نیست.۴. (اسم) [قدیمی] فرماندهِ لشکر.۵. (اسم) [قدیمی] رخسار؛ چهره؛ روی.〈 عارض شدن: (مصدر لازم)۱. ر...
-
قائم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] ‹قایم› qā'em ۱. ایستاده.۲. پابرجا؛ استوار؛ ثابت و برقرار.۳. پایدار.۴. لقب امام دوازدهم شیعیان؛ امام قائم؛ امام زمان؛ صاحبالزمان؛ قائم آل محمد.۵. [جمع: قوام] [قدیمی، مجاز] اقامۀکننده حق.۶. [قدیمی، مجاز] حاضر و آماده برای انجام...
-
لازم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] lāzem ۱. واجب؛ ضروری.۲. (ادبی) در دستور زبان، فعلی که با فاعل معنای آن تمام میشود و نیازی به مفعول ندارد.۳. [قدیمی] پیوسته.۴. [قدیمی] ثابت؛ پایدار.〈 لازم آمدن: (مصدر لازم) واجب شدن.〈 لازم داشتن: (مصدر لازم) چیزی را خواستن و...
-
چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōp] (زیستشناسی) čub قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.〈 چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.〈 چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش ...