کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنگچینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چینی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به چین، کشوری در شرق آسیا) čini ۱. مربوط به چین.۲. از مردم چین.۳. تهیهشده در چین.۴. (اسم) ظرفهایی که از خاک مخصوصی موسوم به کائولن ساخته میشود. Δ چون این خاک ابتدا در چین بهدست آمده به این اسم نامیده شده.۵. (اسم) نوعی خاک ا...
-
تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tang] tang ۱. [مقابلِ گشاد] کوچکتر از اندازۀ مورد نظر: کفش تنگ.۲. [مقابلِ پهن] باریک؛ کمپهنا.۳. [مقابلِ فراخ] ویژگی جایی که کسی یا چیزی بهسختی در آن قرار گیرد و فشار بر او وارد شود: اتاق تنگ.۴. زمان کم.۵. [مجاز] دشوار.۶. (قید) بافشار...
-
تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tang ۱. تسمه یا نواری پهن که به کمر اسب یا الاغ میبندند.۲. هرچیزی که چیز دیگر را با آن بفشارند و زیر فشار قرار بدهند، مانند قید صحافی.۳. بار.۴. [قدیمی] یک لنگه بار.۵. [قدیمی] جوال.۶. [قدیمی] بار و خروار از چیزی: ◻︎ دراین میانه فزون دارد از هزا...
-
تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] tong ۱. پارچ.۲. کوزۀ آب یا شراب که از سفال یا بلور یا چیز دیگر درست کنند به ویژه کوزهای که شکمش بزرگ و گردنش باریک و دهانۀ آن تنگ باشد: تنگ آبخوری، تنگ بلور.
-
اسباب چینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [عامیانه، مجاز] 'asbābčini ساختن و فراهم کردن دستاویز و بهانه برای گرفتار کردن و به زحمت انداختن کسی؛ فتنهانگیزی.
-
شاه چینی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاهصینی› [قدیمی] šāhčini عصارۀ گیاهی که در چین میروید. خشکشدۀ آن را در طب قدیم برای تخفیف درد و ورم روی عضو میمالیدند.
-
مقدمه چینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] moqaddamečini ذکر مقدمه برای بیان مطلبی.
-
حروف چینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] horufčini شغل و عمل حروفچین.
-
سخن چینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] soxančini خبرکشی؛ نمامی؛ دوبههمزنی.
-
چشم تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] če(a)šmtang بخیل؛ حسود؛ نظرتنگ.
-
دست تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] dasttang تنگدست؛ فقیر.
-
دل تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] deltang تنگدل؛ اندوهگین؛ غمناک؛ افسرده.
-
نفس تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] (پزشکی) nafastang کسی که دچار نفستنگی باشد.
-
تنگ بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tangbār ۱. [مجاز] آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد: ◻︎ دل شه در آن مجلس تنگبار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶: ۱۰۷۹).۲. [مجاز] ویژگی کسی که هیچکس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد.۳. (اسم) از نامهای ب...
-
تنگ بیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تنکبیز› [قدیمی] tangbiz = الک