کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلخ و ترش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گوشت تلخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] gušttalx بدخو؛ بدخلق.
-
تلخ جکوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] talxjakuk = تلخک
-
تلخ جوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] talxjuk = تلخک
-
تلخ دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] talxdāne = تلخک
-
تلخ کامی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] talxkāmi ۱. ناامیدی.۲. بدبختی.
-
تلخ وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) talxvaš ۱. تلخمانند؛ تلخمزه.۲. [مجاز] می؛ باده: ◻︎ آن تلخوش که زاهد اُمالخبائثش خواند / ... (حافظ: ۲۶ حاشیه).
-
جستوجو در متن
-
نارنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نارنگ› (زیستشناسی) nāre(a)nj ۱. میوهای از نوع مرکبات شبیه پرتقال با پوست تلخ و نارنجیرنگ با پرههایی آبدار و ترش، دارای ویتامینهای C۲. درخت این گیاه که خوشمنظر و دارای گلهای سفید خوشبو است و در مناطق گرم به ثمر میرسد.
-
جوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) juš ۱. (پزشکی) ضایعۀ پوستی به شکل دانههای ریز که از التهاب غدههای چربی پوست ناشی میشود.۲. (اسم مصدر) بههمبرآمدگی؛ اتصال؛ پیوند.۳. (صفت) در حال جوشیدن: آب جوش.۴. (اسم مصدر) [مجاز] هیجان؛ گرمی؛ جوشش.۵. (بن مضارعِ جوشیدن) = جوشیدن۶. جوشنده (د...