کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعطیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعطیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'til ۱. بیکار کردن.۲. دست از کار کشیدن.۳. مهمل گذاشتن چیزی.
-
جستوجو در متن
-
معطل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'attel ۱. تعطیلکننده.۲. کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد.
-
معطله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: معطّلَة] mo'attele ۱. پیروان مذهب تعطیل؛ فرقهای از مسلمانان.۲. منکر وجود خداوند.
-
پلمب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: plomb] polomb مُهر سربی کوچک سوراخدار که بعد از بستن در جایی یا چیزی با نخ به آن وصل میکنند تا از دستخوردگی در امان بماند.〈 پلمب شدن: (مصدر لازم) [مجاز] بسته شدن؛ تعطیل شدن جایی.
-
فترت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فترَة، جمع: فترات] fatrat ۱. سستی؛ کندی؛ بازماندگی؛ ضعف.۲. (اسم) [قدیمی] زمانی که حکومت یا دولتی از میان رفته و هنوز دولت دیگری به جای آن برقرار نشده.۳. (اسم) مدت و فاصلۀ میان دو واقعه، بهویژه مدت تعطیل مجلس شورا.
-
بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [پهلوی: bastak] baste ۱. منجمد؛ فسرده.۲. سفتشده.۳. بندشده.۴. پیوسته به چیزی یا جایی.۵. کسی که با دیگری خویشی و قرابت دارد؛ خویش.۶. (اسم) لنگۀ بار، بقچه، و کیسه که در آن چیزی گذارده یا پیچیده باشند.۷. گرهخورده.۸. تعطیل: مغازهها بسته بو...
-
خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) xābidan ۱. به خواب رفتن؛ خفتن.۲. [عامیانه، مجاز] آرام شدن؛ آرام گرفتن.۳. دراز کشیدن.۴. [عامیانه، مجاز] بستری بودن.۵. [عامیانه، مجاز] انباشته شدن.۶. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل شدن.۷. [عامیانه، مجاز] راکد شدن.
-
لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lang ۱. انسان یا حیوانی که پایش آسیب دیده و نتواند درست راه برود.۲. پای آسیبدیده که بلنگد.۳. خسته و وامانده: ◻︎ پای ما لنگ است و منزل بس دراز / دست ما کوتاه و خرما بر نخیل (حافظ: ۱۰۱۹).۴. نیازمند به چیزی.〈 لنگ کردن: (مصدر متعدی) [عامیان...
-
خواباندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خوابانیدن، خوابنیدن› xābāndan ۱. کسی را خواب کردن؛ به خواب بردن.۲. [عامیانه، مجاز] بستری کردن.۳. مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن.۴. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل کردن.۵. [عامیانه، مجاز] سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن.۶. [عامیان...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...