کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیش بالغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کم بیش
فرهنگ فارسی عمید
(قید) kambiš = کَم 〈 کم و بیش
-
جستوجو در متن
-
بالغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پالغ› [قدیمی] bāloq پیالۀ شراب از جنس شاخ گاو، کرگدن، یا استخوان فیل: ◻︎ با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب / آمد به خان چاکر خود خواجه با صواب (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۲).
-
بالغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] bāleq ۱. کسی که به حد بلوغ رسیده.۲. [قدیمی] رسنده؛ رسا؛ رسیده.
-
رسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) re(a)sā ۱. رسنده.۲. بالغ.۳. بلند.۴. [قدیمی] بسیار؛ تیزفهم.۵. [قدیمی] لایق.
-
برومند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bo(a)rumand ۱. بالغ؛ رشید: جوان برومند.۲. بارور؛ باثمر؛ میوهدار؛ میودهدهنده: درخت برومند.۳. [قدیمی] خرم؛ شاداب: زمین برومند.۳. [قدیمی] کامیاب؛ برخوردار: شاه برومند.
-
شفیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) šafire نوزاد برخی جانوران که از نظر ظاهری با موجود بالغ تفاوت دارد و قادر به تولید مثل نیست؛ لارو؛ نوچه؛ کرمینه.
-
بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: bazurg، مقابلِ کوچک] bozorg ۱. دارای اندازه یا حجم زیاد؛ کلان: خانهٴ بزرگ.۲. بااهمیت؛ برجسته: رماننویس بزرگ.۳. با سن بیشتر: برادر بزرگ.۴. دارای سن زیاد؛ بالغ.۵. سخت؛ شدید: رنج بزرگ، فاجعهٴ بزرگ.۶. شریف؛ محترم.۷. (اسم) رئیس؛ سرپرست.۸. (...
-
شاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šāx] šāx ۱. (زیستشناسی) شاخه و ترکهای که از تنۀ درخت میروید.۲. (زیستشناسی) جسمی شبیه استخوان که در سر برخی حیوانات مانند گوسفند، بز، گاو، گوزن، و آهو میروید.۳. [قدیمی] چاک.۴. [قدیمی، مجاز] پاره؛ حصه؛ قطعه.۵. [قدیمی] ظرفی که در آن ش...