کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسر زلف صحبت داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مصاحبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مصاحَبة] mosāhebat ۱. با کسی صحبت داشتن؛ با کسی یار و همدم شدن.۲. همدمی.
-
صحبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صحبة] sohbat ۱. گفتگو.۲. مشغول شدن و پرداختن به چیزی.۳. آمیزش جنسی؛ جماع.۴. [قدیمی] یار و همدم شدن.۵. [قدیمی] یاری و همدمی؛ معاشرت.〈 صحبت کردن (داشتن): (مصدر لازم) ١. گفتگو کردن. ٢. [قدیمی] همنشینی کردن.
-
مصاحبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مصاحَبَة] mosāhebe ۱. با کسی صحبت داشتن.۲. همصحبتی؛ همدمی.۳. (اسم) جلسهای رسمی که در آن شخصی به پرسشهایی که از او میشود پاسخ میدهد.
-
تاب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ تابیدن و تافتن) tāb ۱. = تابیدن۲۲. = تافتن۱۳. تابنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): نختاب، ریسمانتاب، ابریشمتاب، فتیلهتاب.۴. تابیدهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زرتاب.۵. (اسم) پیچوخم که در رشته، ریسمان، زلف، و امثال آنها بیفتد.۶. (اسم) [ق...
-
استصحاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'esteshāb ۱. (فقه) حکم دادن به باقی بودن حالت سابق، هنگام شک داشتن در یک حُکم، مثلاً درصورت غیبت طولانیمدت کسی حکم به زنده بودن او میدهند.۲. [قدیمی] کسی را به صحبت و معاشرت دعوت کردن.
-
بژهان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ حسد] ‹پژهان› [قدیمی] bežhān ۱. آرزو.۲. غبطه؛ آرزوی چیزهای خوبی که دیگران دارند بدون آرزو داشتن زوال آن برای دیگران: ◻︎ بر پیچش زلف توست شب را غیرت / بر تابش روی توست مهر را بژهان (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۱۰).
-
یاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) yād ۱. حافظه؛ ذهن.۲. خاطره.〈 یاد آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] به خاطر آمدن.〈 یاد آوردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) = 〈 به یاد آوردن〈 یاد دادن: (مصدر متعدی)۱. آموختن کاری به کسی؛ تعلیم دادن.۲. [قدیمی] یادآوری کردن.〈 یاد داشت...
-
راز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rāz] ‹رازه› rāz ۱. مطلب پوشیده و پنهان؛ سِر: ◻︎ تو را تا دهان باشد از حرص باز / نیاید به گوش دل از غیب راز (سعدی۱: ۱۰۸).۲. شیوۀ رسیدن به چیزی: راز جوانی.۳. (صفت) [قدیمی] پوشیده؛ نهان.۴. (قید) [قدیمی] بهطور پوشیده و پنهان.〈 راز پوش...