کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بد گویی کردن از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بد نام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badnām رسوا؛ بیآبرو؛ کسی که به بدی معروف شده.
-
پرستک بد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) parastakbo(a)d در دورۀ ساسانی، بزرگترین خدمهها.
-
روان بد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ravānbo(a)d ۱. صاحب روان؛ خداوند روح.۲. نفس کل.
-
جستوجو در متن
-
گویی
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) guyi پنداری؛ مانند اینکه: ◻︎ سیب گویی وداع یاران کرد / روی از این نیمه سرخ و زآن سو زرد (سعدی: ۱۴۲).
-
گویا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گویاک، گوییا، گویی› guyā ۱. گوینده؛ سخنگو.۲. واضح؛ رسا.۳. (قید) مثل اینکه؛ گویی: ◻︎ گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب / کآشوب در تمامی ذرات عالم است (محتشم: ۵۳۳).
-
سازو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sāzu ۱. (زیستشناسی) لیف خرما.۲. [قدیمی] ریسمانی که از لیف خرما بافته شود.۳. [قدیمی] ریسمان علفی محکم.۴. [قدیمی] نخی رنگین که در نجاری موقع اره کردن چوب و تخته برای آنکه راست بریده شود به کار میبرند: ◻︎ از راستی چنانکه ره او را / گویی زدهست...
-
شکایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شکایة] šekāyat ۱. گله کردن از کسی به دیگری؛ از جور و ستم یا رفتار و کار بد کسی نزد دیگری گله کردن یا نالهوزاری کردن.۲. تظلم؛ دادخواهی.
-
تورع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tavarro' ۱. پرهیز کردن؛ پارسایی کردن؛ دوری کردن از کارهای بد.۲. پاکدامنی؛ پارسایی؛ پرهیزکاری.
-
ابرنجک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ارتجک› [قدیمی] 'abranjak برق؛ رعدوبرق؛ صاعقه: ◻︎ صحرای بینبات پر از خشکی / گویی که سوختهست به ابرنجک (دقیقی: ۱۰۳).
-
ترنجیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] toro(tara)njide ۱. درهمکشیده؛ فشرده.۲. افسرده: ◻︎ جانترنجیده و شکستهدلم / گویی از غم همیفروگسلم (رودکی: ۵۴۶).
-
غیب گویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qeybguy(')i غیب گفتن؛ خبر دادن از اسرار و امور نهانی.
-
طبله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طبلَة] ‹طبلک› [قدیمی] table ۱. طبل کوچک.۲. صندوقچه، قوطی، یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگهداری میکردند: ◻︎ طبلهٴ عطار است گویی در میان گلستان / تخت بزّاز است گویی در میان لالهزار (امیرمعزی: ۲۰۳).
-
انگار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ انگاشتن و انگاردن و انگاریدن) [پهلوی: hangār] 'engār ۱. = انگاشتن۲. انگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سهلانگار.۳. (قید، شبه جمله) [عامیانه] گویی؛ به نظر میرسد.۴. (فعل) بپندار؛ تصور کن.〈 انگار کردن: (مصدر متعدی) پندار کردن؛ فرض ک...
-
جخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چخش، جخج› (پزشکی) [قدیمی] jaxš = گواتر: ◻︎ از گردن او جخش درآویخته گویی / خیکیست پُر از باد درآویخته از بار (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۱).