کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدون کشش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کشش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] košeš کشتن؛ قتل؛ کشتار: ◻︎ صواب است پیش از کشش بند کرد / که نتوان سر کشته پیوند کرد (سعدی۱: ۵۱).
-
کشش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مخففِ کوشش] [قدیمی] košeš =کوشش
-
کشش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ke(a)šeš ۱. [مجاز] جذابیت.۲. کشیدن؛ حمل کردن.۳. (اسم) (فیزیک) نیرویی که بهوسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیهگاه خود وارد میشود.۴. [مجاز] تمایل عاطفی؛ گرایش.۵. [مجاز] ظرفیت پذیرش؛ تحمل.۶. امتداد دادن: کشش صدا.۷. [قدیمی، مجاز] تلاش.
-
کشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] ke(a)šāni جذابیت؛ گیرایی؛ کشش.
-
امتداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emtedād دراز شدن؛ کشیده شدن؛ طول کشیدن؛ کشیدگی؛ کشش؛ درازی؛ راستا.
-
پرجاذبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ‹پرجذبه› porjāzebe پرکشش؛ آنچه یا آنکه گیرایی و کشش بسیار دارد.
-
یازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] yāze ۱. لرزه.۲. کشش.۳. جنبش.
-
جذبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جذبـَة] jazbe ۱. [جمع: جذبات] گیرایی؛ کشش؛ جذابیت: ◻︎ گفتی که شدی ز عشق مفتون / وز جذبهٴ عاشقی دگرگون (جامی۶: ۲۶۶).۲. [جمع: جذبات] (تصوف) حالتی در شخص عارف و خداپرست که از خود بیخبر شده و بهسوی حق کشیده میشود؛ کشش غیبی.۳. [قدیمی]...
-
کشاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ka(e)šāle ۱. [مجاز] امتداد و درازای چیزی؛ کشش؛ دنباله.۲. (زیستشناسی) قسمتی در زیر شکم محل اتصال رانها به شکم است.
-
فیزیوتراپی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: physiothérapie] (پزشکی) fiziyot[e]rāpi معالجۀ بیمار بهوسیلۀ عوامل فیزیکی، مانندِ کشش و نرمش اندامها، ورزش، و استفاده از امواج نور، صوت و یا جریان برق.
-
قلاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qollāj ۱. کشش کمان بهزور؛ بهزور کشیدن زه کمان.۲. امتداد و مقدار درازی هر دو دست.۳. پک سخت و ممتد که به چپق بزنند و دود را حلقهوار از دهان بیرون دهند.
-
جذب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] jazb ۱. [مقابلِ دفع] بهسوی خود کشیدن؛ کشش.۲. گیرایی؛ جاذبه.۳. [مجاز] استخدام.۴. (زیستشناسی) دریافت مواد غذایی و مایعات به بدن موجود زنده.۵. (فیزیک) ربایش.۶. (تصوف) جذبه.
-
تنگستن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: tungstène، مٲخوذ از سوئدی] (شیمی) tang[e]stan فلزی خاکستری، بسیار سخت و دیرگداز که مفتولهای آن در مقابل کشش و حرارت مقاومت بسیار دارد. آلیاژهای آن بهواسطۀ سختی و استحکام اهمیت بسیار در صنعت دارد؛ وُلفرام.
-
غلت
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ غلتیدن) qalt ۱. = غلتیدن۲. (اسم مصدر) (موسیقی) گردانیدن آواز در حلق؛ کشش دادن صوت هنگام آوازهخوانی؛ تریل.〈 غلت خوردن: (مصدر لازم) در حالت خواب یا درازکشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن؛ غلتیدن.〈 غلت دادن: (مصدر م...
-
شد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربِی: شدّ] [قدیمی] šad[d] ۱. محکم کردن؛ استوار ساختن.۲. قوی کردن.۳. (ادبی) تشدید دادن به حرفی در کلمه.۴. (موسیقی) پست و بلند کردن نغمه؛ کشش دادن صوت هنگام آوازخوانی: ◻︎ گلبانگ نغمهسازان شدّی بلند دارد / از فرش رفته تا عرش این صیت کامران...