کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
این جور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jur ۱. گونه؛ نوع.۲. (صفت) [مقابلِ ناجور] دارای نظموترتیب و بسامان.۳. (صفت) دارای هماهنگی یا سازگاری.〈 جور شدن: (مصدر لازم)۱. فراهم و آماده شدن.۲. مرتب و هماهنگ شدن.〈 جور کردن: (مصدر متعدی)۱. فراهم و آماده کردن.۲. مرتب و هماهنگ کردن.
-
جور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جَور] jo[w]r ۱. ستم کردن.۲. (اسم) [قدیمی] خط هفتم از هفت خط جام که بر لب پیاله باشد؛ خط لب جام.۳. [مجاز] پیالۀ مالامال و پر از می: پیالهٴ جور.
-
جنف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] janaf انحراف از عدل و حق؛ جور؛ ستم.
-
ظلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] zolm ستم کردن؛ جور؛ ستمگری؛ بیداد؛ ستم.
-
جفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جفاء] jafā ۱. جور؛ ستم.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] ناسزا.
-
دگرسان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) ‹دیگرسان› [قدیمی] degarsān دگرگون؛ طور دیگر؛ جور دیگر: ◻︎ مشیات خلق نگردد دگرگون / قضیات سابق نگردد دگرسان (عبدالواسع جبلی: ۲۹۴).
-
دگرگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) degargun ۱. جور دیگر؛ طور دیگر.۲. واژگون و سرنگون.۳. منقلب.۴. رنگ دیگر.
-
غمان آمیغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qamān[']āmiq آمیختهبهغم: ◻︎ آه از این جور بد زمانهٴ شوم / همه شادی او غمانآمیغ (رودکی: ۵۲۴).
-
زورمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zurmand دارای زور و نیرو؛ پرزور؛ نیرومند: ◻︎ ضعیفان را مکن بر دل گزندی / که درمانی به جور زورمندی (سعدی: ۱۸۸).
-
انسجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ensejām ۱. منظم شدن و با هم جور شدن.۲. روان بودن کلام و عاری بودن آن از تعقید و تکلف و تصنع.۳. مستحکم شدن؛ استوار شدن؛ استواری.
-
پرواس
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پرواسیدن، اسم مصدر) [قدیمی] parvās = پرواسیدن: ◻︎ به عدل او بُوَد از جور بدکنش رستن / به خیر او بُوَد از شر این جهان پرواس (ناصرخسرو: مجمعالفرس: ۲۳۲).
-
شکایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شکایة] šekāyat ۱. گله کردن از کسی به دیگری؛ از جور و ستم یا رفتار و کار بد کسی نزد دیگری گله کردن یا نالهوزاری کردن.۲. تظلم؛ دادخواهی.
-
شطط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] šatat ۱. تجاوز کردن از حد و اندازه؛ از اندازه گذشتن در هر چیزی.۲. دور شدن از حق.۳. جور و ستم بسیار.
-
تفرعن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafar'on ۱. خودخواهی و خودنمایی کردن.۲. [قدیمی] گردنکشی کردن.۳. [قدیمی] جور و ستم کردن.۴. [قدیمی] گردنکشی و زشتخویی.
-
عاشق کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] 'āšeqkoš ۱. ویژگی معشوقی که عاشق خود را میکشد یا به عاشق خود جور و ستم میکند.۲. [مجاز] بسیار زیبا یا جذاب.