کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اینجا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ایدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ētar] [قدیمی] 'idar ۱. اینجا.۲. (قید) در اینجا؛ اکنون؛ اینک.
-
ایدون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [پهلوی: ētōn] [قدیمی] 'idun ۱. اکنون؛ اینزمان؛ ایندم.۲. اینچنین: ◻︎ بدو گفت نستیهن ایدون کنم / که از خون زمین را چو جیحون کنم (فردوسی: ۴/۵۶).۳. اینجا.
-
ناهرگزی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [قدیمی، مجاز] nāhargezi ناپایدار؛ فانی: ◻︎ اندراین ناهرگزی از بهر آن آوردمان / تا بیلفنجیم از اینجا مال و ملک هرگزی (ناصرخسرو: ۴۲۰).
-
داشاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹داشات، داشاب، داشن› [قدیمی] dāšād ۱. عطا؛ بخشش؛ دهش: ◻︎ خواستم با نیاز و داشادش / پدر اینجا به من فرستادش (عنصری: ۳۶۷).۲. پاداش.
-
انگشتال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'angeštāl بیمار؛ ناخوش؛ علیل؛ دردمند: ◻︎ ز خانومان و قرابت به غربت افتادم / بماندم اینجا بیسازوبرگ و انگشتال (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۳).
-
شاغوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاشوله› [قدیمی] šāqule طره و ریشۀ دستار؛ منگوله: ◻︎ شاغولهٴ دستار تو اینجا نخرند / دستار نگهدار و برو بر سر پیچ (ابنیمین: ۶۵۲).
-
شکال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹اشکال› [قدیمی] šekāl پایبند ستور؛ ریسمانی که به چهار دستوپای اسب یا استر میبندند: ◻︎ خاطر آرد پس شکال اینجا ولیک / بسکُلد اشکال را استور نیک (مولوی: ۳۷۹).
-
عتیقه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: عتیقَة] 'atiqe ۱. ویژگی آنچه متعلق به دوران کهن است و دارای ارزش هنری و تاریخی است؛ قدیمی.۲. (اسم) آنچه متعلق به دوران کهن است.۳. [عامیانه، مجاز] زشت؛ مسخره؛ بهدردنخور: آمده بود اینجا، خواهر عتیقهاش را هم آورده بود.
-
آبخورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبخور، آبشخور› [قدیمی] 'ābxord ۱. [مجاز] نصیب؛ قسمت؛ روزی: ◻︎ جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی: ۶۱).۲. کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: ◻︎ در او نیست روینده را آبخورد / ک...
-
سوزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sūčan] ‹سویزن› suzan ۱. میله فلزی کوچک نوکتیز که ته آن سوراخ دارد و برای دوختن پارچه یا چیز دیگر به کار میرود؛ درزن؛ دوزنه؛ دوزینه.۲. (پزشکی) [عامیانه] آمپول.۳. وسیلهای که با آن در تقاطعهای راهآهن مسیر حرکت قطار را عوض میکنند.&la...
-
انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: handāxtan] 'a(e)ndāxtan ۱. رها کردن چیزی از بالا به پایین.۲. پرتاب کردن: سنگ انداختن.۳. گستردن؛ پهن کردن: فرش انداخت.۴. به دور افکندن.۵. در جای خود قرار دادن: در را جا انداخت.۶. درون چیزی قرار دادن: کشتی را در آب انداخت.۷. تک...
-
قید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قَید، جمع: قُیُود و اَقیاد] qeyd ۱. [مجاز] زندان؛ بند.۲. (اسم مصدر) [مجاز] یادداشت؛ ذِکر.۳. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که مفهوم فعل، صفت، یا کلمۀ دیگر را به زمان، مکان، یا چگونگی و حالتی مقید میسازد.۴. (ادبی) در قافیه، حرف ساکنی که ق...
-
عصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'asr ۱. آخر روز تا هنگام غروب آفتاب.۲. [جمع: عُصور و اَعصر و اَعْصار] دهر؛ روزگار.۳. صدوسومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای سه آیه؛ والعصر.〈 عصر حجر: دورهای از ماقبلتاریخ که انسان ابزارها و ادواتی از سنگ برای خود میساخت، و بدون...
-
که
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: kē] ke ۱. ضمیر پرسشی که دربارۀ افراد به کار میرود؛ چه کسی؟؛ کدام فرد؟: ◻︎ که را جاودان ماندن امیّد ماند / چو کس را نبینی که جاوید ماند؟ (سعدی۱: ۵۶).۲. شخصی که (در ترکیب با «آن»، «این»، «هر»، و ضمایر شخصی): ◻︎ وآنکه در بحر قُلزُم است غ...