کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایم هو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
هو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ho[w] چرک و زرداب زخم.〈 هو کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] چرک و آماس کردن زخم.
-
هو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه، مجاز] ho[w] صدا؛ آواز؛ فریاد؛ بانگ.〈 هو کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. سر و صدا راه انداختن.۲. کسی را با جاروجنجال بدنام و بیآبرو کردن.
-
هو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، ضمیر) [مٲخوذ از عربی: هُوَ] (تصوف) hu او، در اشاره بهذات باریتعالی.
-
هوالحق
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] hovalhaq اوست حق؛ اوست خدا. Δ درویشان «هو حق» میگویند.
-
هوچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. ترکی] ho[w]či کسی که جاروجنجال راه بیندازد و مردم را هو بکند.
-
ترجیع بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (ادبی) tarji'band در بدیع، شعری مرکب از چند غزل یا چند بند شعر در بحر موافق و قافیههای مختلف که بعد از هر بند یک بیت مکرر با تکرار میشود، مانندِ این شعر: گفتی که صبور باش هیهات / دل موضع صبر بود بردی ـ هم چاره تحمل است و تسل...
-
اسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اسما و اسامیّ] 'esm کلمهای که برای نامیدن انسان، حیوان، یا چیزی به کار میرود، مانندِ پدر، اسب، و شمشیر؛ نام.〈 اسم اشاره: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که برای اشاره به شخصی یا چیزی به کار برود، مانندِ این و آن؛ صفت اشاره.&la...