کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ایست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ایست
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ایستادن و ایستیدن) 'ist ۱. = ایستادن۲. (اسم، شبه جمله) فرمانی که برای دستور توقف به کار میرود؛ بایست؛ بر جای خود بمان.۳. (اسم، شبه جمله) (نظامی) فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده میشود.۴. (اسم، شبه جمله) فرمانی که مٲ...
-
جستوجو در متن
-
خندمین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xandamin خندهدار؛ خندهآور: ◻︎ خندمینتر از تو هیچ افسانه نیست / بر لب گور خراب خویش ایست (مولوی: ۹۱۴).
-
وقفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: وقفَة] vaqfe ۱. فاصلۀ زمانی کوتاه.۲. درنگ؛ ایست.۳. [مجاز] نقصان؛ رکود.
-
استپ
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [فرانسوی: stop] 'estop ۱. فرمان ایست؛ بایست.۲. (اسم) نور بالای چراغهای جلو خودرو که معمولاً با دستۀ راهنما یا کلید زیر پا قطع و وصل میشود.۳. (اسم مصدر) (ورزش) در فوتبال، نگه داشتن و کنترل توپ با پا یا سینه.
-
نگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹نگه› negāh ۱. دید؛ نظر.۲. (اسم) چشم.۳. (شبه جمله) [عامیانه] توجه کنید؛ توجه کن.〈 نگاه داشتن: (مصدر متعدی)۱. نگاهداری کردن.۲. متوقف ساختن؛ ایست دادن.〈 نگاه کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) دیدن؛ نگریستن.