کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آنگاه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹آنگه› 'āngāh ۱. آنهنگام؛ آنوقت.۲. پس از آن؛ سپس؛ بعد؛ بعد از آن.
-
واژههای همآوا
-
آنگاه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹آنگه› 'āngāh ۱. آنهنگام؛ آنوقت.۲. پس از آن؛ سپس؛ بعد؛ بعد از آن.
-
جستوجو در متن
-
یادباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] yādbād یاد؛ ذکر؛ یادکرد: ◻︎ گویم آنگاه بدان قطرهیَکِ داروی خواب / یادبادِ ملکی ذوحسبی ذونسبی (منوچهری: ۱۸۹).
-
آندون
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] 'āndun ۱. [مقابلِ ایدون] آنجا.۲. آن سوی: ◻︎ خواسته چونان دهد که گویی بستد / روی گه ایدون کند ز شرم گه آندون (فرخی: ۲۸۹).۳. [مقابلِ ایدون] آنگاه؛ آن زمان.
-
پرتابیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] partābidan ۱. پرتاب کردن؛ پرت کردن: ◻︎ چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش / بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا (ناصرخسرو: ۵).۲. افکندن.
-
کالبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی] kālbo(a)d ۱. طرحی که چیزی در آن شکل میگیرد؛ قالب؛ تن؛ بدن.۲. [قدیمی] قالبی برای ساختن خشت و آجر: ◻︎ از تن چو برفت جان پاک من و تو / خشتی دو نهند بر مغاک من و تو ـ و آنگاه برای خشت گور دگران / در کالبدی کشند خاک من و تو (خیام:...
-
جناحیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جناحیَّة] jonāhiy[y]e طایفۀ مذهبی از غلاة شیعه از اصحاب عبداﻟﻠﻪبن معاویةبن عبداﻟﻠﻪبن جعفر طیار (ذیالجناحین) که تناسخی بودهاند و گفتهاند روح خدا در آدم حلول کرد بعد در شیث و بعد در پیغمبران دیگر و بعد به علی و اولاد او رسید و آنگاه د...
-
شبستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šapestan] šabestān ۱. قسمت سقفدار مسجدهای بزرگ.۲. [قدیمی] حرمسرا: ◻︎ گر این نامور هست مهمان تو / چه کاراستَش اندر شبستان تو (فردوسی: ۱/۸۰).۳. [قدیمی] خوابگاه: ◻︎ شب ما روز نباشد مگر آنگاه که تو از شبستان به در آیی چو صباح از دیجور (س...
-
چاربالش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چهاربالش، چهاربالشت› [قدیمی] čārbāleš ۱. [مجاز] دنیا: ◻︎ چو در چاربالش ندیدم درنگ / نشستم در این چار دیوار تنگ (نظامی۵: ۷۶۱).۲. [مجاز] عناصر اربعه: ◻︎ سر آنگاه بر چاربالش نهیم / کز این لنگر «چاربالش» رهیم (نظامی۶: ۱۰۲۷).۳. چهار بالشی که هنگام ...
-
جمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] jam' ۱. [جمع: جموع] جماعت؛ گروه؛ گروه مردم.۲. (ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم مینویسند و آنها را به هم میافزایند.۳. (اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.۴. (اسم مصدر) گرد آوردن؛ فراهم آوردن.۵. (...
-
پس
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه، قید) [پهلوی: pas، مقابلِ پیش] pas ۱. بنابراین: او بیمار شد، پس به مدرسه نرفت.۲. آنگاه؛ آنگه؛ بَعد از آن: بچهها بلند شدند، پس استاد آمد.۳. (اسم) عقب؛ پشت سر: ◻︎ تنِ من جمله پسِ دل رود و دل پس تو / تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند (منوچهر...