کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندازهبزرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اندازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: handāčak] ‹انداز› 'andāze ۱. هرچه با آن چیزی را بسنجند؛ آنچه مقدار چیزی را با آن تعیین کنند؛ مقدار؛ مقیاس؛ پیمانه.۲. کمیتی که بتوان آن را بر اساس معیارهای مخصوص سنجید.۳. حد معقول و مورد پذیرش برای چیزی.۴. [قدیمی] قدر؛ مرتبه؛ لیاقت.
-
بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: bazurg، مقابلِ کوچک] bozorg ۱. دارای اندازه یا حجم زیاد؛ کلان: خانهٴ بزرگ.۲. بااهمیت؛ برجسته: رماننویس بزرگ.۳. با سن بیشتر: برادر بزرگ.۴. دارای سن زیاد؛ بالغ.۵. سخت؛ شدید: رنج بزرگ، فاجعهٴ بزرگ.۶. شریف؛ محترم.۷. (اسم) رئیس؛ سرپرست.۸. (...
-
بی اندازه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) ‹بیانداز› bi'andāze فراوان؛ بسیار.
-
بزرگ ارتشتاران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) [منسوخ] bozorg'arteštārān در دورۀ پهلوی، درجهای در ارتش که به شاه اختصاص داشت؛ فرماندهِ کل قوا.
-
بزرگ تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bozorgtan ۱. آنکه تن بزرگ دارد؛ بزرگجثه؛ عظیمالجثه؛ تناور.۲. فربه.
-
بزرگ جثه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] bozorgjosse بزرگتن؛ تنومند؛ تناور.
-
بزرگ زادگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bozorgzādegi بزرگزاده بودن؛ اصالت؛ نجابت.
-
بزرگ زاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bozorgzāde فرزند شخص بزرگ؛ آنکه از خاندان اصیل و نجیب است.
-
بزرگ منش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bozorgmaneš ۱. بزرگوار.۲. بلندهمت.
-
خانم بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی. فارسی] xānombozorg ۱. زنی که در خانه سمت بزرگی و برتری دارد.۲. مادربزرگ.
-
جستوجو در متن
-
بدست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گدست› [قدیمی] ba(e)dast فاصله بین سر انگشت کوچک تا سر انگشت بزرگ درحالیکه انگشتها از هم باز باشد؛ وجب؛ اندازۀ دست.
-
بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: bazurg، مقابلِ کوچک] bozorg ۱. دارای اندازه یا حجم زیاد؛ کلان: خانهٴ بزرگ.۲. بااهمیت؛ برجسته: رماننویس بزرگ.۳. با سن بیشتر: برادر بزرگ.۴. دارای سن زیاد؛ بالغ.۵. سخت؛ شدید: رنج بزرگ، فاجعهٴ بزرگ.۶. شریف؛ محترم.۷. (اسم) رئیس؛ سرپرست.۸. (...
-
انگشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: angust] 'angošt ۱. (زیستشناسی) هریک از اجزای متحرک پنجۀ دست و پای انسان که بر سر آنها ناخن روییده است.۲. (ریاضی) واحد اندازهگیری طول به اندازۀ ۱۵ تا ۲۰ میلیمتر.۳. [عامیانه، مجاز] مقدار کم از خوراک غلیظ و چسبنده که با انگشت برداش...
-
غار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] qār ۱. درختی بزرگ و تناور، با گلهای ریز و سفید، برگهای درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوشبو که در شام و برخی کشورهای دیگر میروید و میگویند تا هزار سال عمر میکند. برگ، پوست، و میوۀ آن در طب به کار میرود؛ ...