کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اطلاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اطلاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'etlāq ۱. استعمال کلمهای مخصوص خواه به طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز.۲. [قدیمی] گشودن.۳. [قدیمی] روان کردن.۴. [قدیمی] رها کردن؛ آزاد کردن.
-
جستوجو در متن
-
نواب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] navvāb عنوانی که به شاهزادگان اطلاق میشد: نواب والا.
-
حکیم باشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. ترکی] [قدیمی] hakimbāši رئیس طبیبان؛ عنوانی که در قدیم به طبیب معروف یا سردستۀ طبیبان اطلاق میشده.
-
دابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دابَّة، جمع: دَوَابّ] [قدیمی] dābbe هر حیوانی که روی زمین راه برود. Δ بیشتر به چهارپایان باری و سواری اطلاق میشود.
-
یبغو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹جبغو› [قدیمی] yabqu عنوانی که در قدیم به پادشاهان خلخ اطلاق میشده؛ حاکم خلخ؛ پَیغو.
-
گبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [آرامی] gabr ۱. زردشتی؛ پیرو زردشت. Δ این نام بعد از اسلام به زردشتیان اطلاق شده.۲. [مجاز] کافر.
-
چهارپا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: čahārpāδ، جمع: چهارپایان] ‹چارپا، چاروا› (زیستشناسی) ča(ā)hārpā هرحیوانی که با چهارپا (دو دست و دو پا) راه میرود. Δ بیشتر به اسب، الاغ، قاطر، و شتر اطلاق میشود.
-
سبط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اسباط] [قدیمی] sebt ۱. فرزندِ فرزند؛ فرزندزاده؛ نواده؛ نوه. Δ بیشتر به فرزندان و نوادگان دختری اطلاق میشود.۲. گروهی از قوم یهود.
-
افندی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی، مٲخوذ از یونانی] 'afandi ۱. آقا.۲. (صفت) [مجاز] صاحب؛ مالک. Δ این کلمه در ترکی عثمانی به طریق احترام به جای کلمۀ آقا به علما و نویسندگان و سایر اشخاص اطلاق شده است.
-
امیرالمؤمنین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'amiro(a)lmo'menin ۱. امیر مؤمنان؛ سرور مؤمنان؛ لقب خلیفههای مسلمانان (به جز ابوبکر).۲. لقبی که شیعیان اختصاصاً به حضرت علی(ع) اطلاق میکنند.
-
آقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مغولی] 'āqā ۱. عنوان احترامآمیز که هنگام خطاب به مردان اطلاق میشود یا پیش از نام آنان میآید.۲. [عامیانه] پدر؛ پدر بزرگ؛ شوهر؛ همسر زن؛ آخوند؛ ملا؛ شخص بزرگ و محترم.
-
چلغوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čalquz ۱. فضلۀ پرندگان.۲. (صفت، اسم) [عامیانه] شخص کوتاهقد و کوچکجثه. Δ به کسی که بخواهند او را خرد و حقیر و پست بنمایانند اطلاق میشود.
-
نوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: انواع] no[w]' ۱. صنف.۲. شکل؛ صورت.۳. (زیستشناسی) گونه.۴. (منطق) کلیای که بر افرادی که حقیقت یکسان دارند اطلاق میشود و اخص از جنس است.〈 نوع بشر: انسان.
-
زیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: azīr] zir ۱. [مقابلِ بالا و زبر] پایین؛ ته.۲. علامتی به شکل «ـِ» که در پایین حرف گذاشته میشود؛ کسره.۳. (صفت) [مقابلِ بم] (موسیقی) صدای پست و نازک؛ صدای باریک.〈 زیر لب: [مجاز] سخن آهسته؛ سخنی که کسی آهسته با خود یا دیگری بگوید.&la...