کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسب پیر و وامانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اسب سواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) asbsavāri ۱. بر اسب سوار شدن.۲. سواربراسب به گردش رفتن.۳. (ورزش) [عامیانه] = اسبدوانی
-
جستوجو در متن
-
وامانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) vāmānde ۱. حیران و سرگردان.۲. متوقف.۳. خسته.۴. [عامیانه، مجاز] هنگام عصبانیت گفته میشود؛ لعنتی: پس چرا این وامانده روشن نمیشود؟.۵. [عامیانه، مجاز] بدبخت؛ فقیر.۶. (صفت) [قدیمی] عقبمانده؛ پسمانده
-
پیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ جوان] pir ۱. کهنسال؛ سالخورده؛ کلانسال.۲. (اسم) (تصوف) مرشد؛ رهبر؛ پیر طریقت.〈 پیر جادو: [قدیمی] آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده؛ جادوگر پیر.〈 پیر خرابات: (تصوف) [قدیمی، مجاز]۱. آنکه خرابات را اداره کند؛ پیر میفروش.۲. ...
-
پیرکفتار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pirkaftār ۱. کفتار پیر.۲. [مجاز] مرد یا زن پیر زشت و بدخو.
-
بالاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بالاده، بالاذ، بالا، بالای، پالا، پالاد، پالاده› [قدیمی] bālād ۱. اسب تندرو.۲. یدک؛ جنیبت؛ اسب پالانی: ◻︎ من رهی پیر و سستپای شدم / نتوان راه کرد بیبالاد (فرالاوی: شاعران بیدیوان: ۳۹).
-
فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فرتود› fartut پیر سالخورده و ازکارافتاده؛ بسیارپیر: ◻︎ پیر فرتوت گشته بودم سخت / دولت او مرا بکرد جوان (رودکی: ۵۰۹).
-
پیرپاتال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پیروپاتال› [عامیانه] pir[o]pātāl پیر سالخورده و ازکارافتاده؛ فرتوت.
-
پیرمرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pir[e]mard مرد پیر؛ مرد سالخورده و کهنسال.
-
پیرخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pirxar ۱. خر پیر؛ خر کهنسال.۲. [مجاز] سالخوردۀ نادان؛ پیر بیخرد: ◻︎ کاروباری که ندارد پا و سر / ترک کن، هی پیرخر، ای پیرخر (مولوی: ۱۰۰۳).
-
پیرگرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pirgorg ۱. گرگ پیر.۲. [مجاز] مرد آزموده، جنگجو، و ستیزهکار.
-
پیرمریدی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [فارسی. عربی. فارسی] [قدیمی] pirmoridi مانند ارادت مرید نسبت به پیر و مرشد.
-
هرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] haram ۱. بسیار پیر و کهنسال شدن.۲. پیری؛ فرتوتی.
-
شش بانو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] šešbānu ماه و پنج سیارۀ عطارد، زهره، مریخ، مشتری، و زحل؛ ششخاتون؛ ششعروس؛ ششبانوی پیر.
-
سال آزمای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] sāl[']āz[e]māy کسی که سالهای دراز نیک و بد روزگار را دیده و تجربه اندوخته؛ پیر؛ کهنسال؛ سالآزماینده؛ سالآزموده: ◻︎ بپرسید کای پیر سالآزمای / فکنده سرت سایه بر پشت پای (نظامی۵: ۸۵۱).