کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
از سر افتادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āz] 'āz ۱. حرص و طمع؛ افزونخواهی از هرچیز: ◻︎ چو دانی که بر تو نماند جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی: ۴/۴).۲. آرزو و خواهش بسیار.
-
جستوجو در متن
-
چوخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] čuxidan ۱. لغزیدن و افتادن؛ به سر درآمدن.۲. =چخیدن
-
قوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غوز، گوژ، کوز، کوژ› quz ۱. برآمدگی در چیزی.۲. (پزشکی) برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم بهسبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا میشود.〈 قوز بالای قوز: [عامیانه، مجاز] مصیبتی بالای مصیبت قبلی.〈 سر قوز افتادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مج...
-
اشکوخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹آشکوخیدن، شکوخیدن› [قدیمی] 'eškuxidan ۱. لغزیدن؛ سکندری خوردن.۲. به سر درآمدن و افتادن.۳. خطا کردن.
-
آشکوخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹اشکوخیدن، شکوخیدن› [قدیمی] 'āškuxidan ۱. به سر درآمدن و افتادن؛ سکندری خوردن؛ لغزیدن: ◻︎ آشکوخد بر زمین هموارتر / همچنان چون بر زمین دشخوارتر (رودکی: ۵۳۶).۲. خطا کردن.
-
سکندری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) sekandari حالت به سر درآمدن به زمین هنگام راه رفتن در اثر بند شدن پا به چیزی؛ بهسردرآمدگی؛ سرنگونی.〈 سکندری خوردن: (مصدر لازم) با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن.
-
عقربک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] 'aqrabak ۱. =عقربه۲۲. (پزشکی) زخم و ورم دردناکی که در سر انگشت پیدا میشود؛ التهاب حاد و چرکی ناخن که گاه به اطراف سرایت میکند و باعث افتادن ناخن میشود؛ کژدمک؛ کژدمه.
-
پیسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [ترکی. فارسی] [قدیمی] pisi بیچارگی و بینوایی.〈 پیسی به سر کسی آوردن: [مجاز] او را رنج و عذاب دادن و رسوا و بیآبرو ساختن.〈 به پیسی افتادن: [مجاز] بیچاره، بینوا، و بیآبرو شدن.
-
پس
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه، قید) [پهلوی: pas، مقابلِ پیش] pas ۱. بنابراین: او بیمار شد، پس به مدرسه نرفت.۲. آنگاه؛ آنگه؛ بَعد از آن: بچهها بلند شدند، پس استاد آمد.۳. (اسم) عقب؛ پشت سر: ◻︎ تنِ من جمله پسِ دل رود و دل پس تو / تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند (منوچهر...
-
سبق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَسباق] [قدیمی] sabaq ۱. پیشی.۲. گرو؛ شرطبندی.۳. (اسم) (ورزش) در اسبدوانی و تیراندازی، آنچه بر سر آن شرط ببندند.۴. (اسم) آن مقدار از کتاب که در یک نشست درس داده شود؛ درس روزانه.〈 سبق بردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. پیش افتاد...
-
قدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقدام] qadam ۱. اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه.۲. گام.۳. کار؛ عمل.〈 قدم افشردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. پا فشردن.۲. پافشاری کردن.〈 قدم برداشتن: = 〈 قدم برگرفتن〈 قدم برگرفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] حرکت کردن؛ راه افتا...
-
رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: raftan] raftan ۱. [مقابلِ آمدن] دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره.۲. رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره: به رفت منزل.۳. پیمودن؛ طی کردن.۴. روان شدن؛ روان بودن: خون رفتن.۵. آغاز کردن مطلب: برویم سر اصل مطلب.۶. واقع شدن؛ صورت پذیرفتن؛ ات...
-
روان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ravān ۱. در حال جریان؛ جاری: ◻︎ یکی جویبار است و آب روان / ز دیدار او تازه گردد روان (فردوسی: ۲/۴۲۶).۲. آنکه راه میرود؛ رونده.۳. [مجاز] ملایم و آرام.۴. [عامیانه، مجاز] حفظ؛ از بر؛ بَلَد.۵. (قید) [عامیانه] به آرامی و نرمی: چرخش روان میچرخید.۶...
-
زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: žatan, zatan] zadan ۱. چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن: تخم مرغ را زد به دیوار.۲. (مصدر لازم) وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی: زد توی سر خودش.۳. [عامیانه، مجاز] نصب کردن؛ چسباندن: تابلو را به دیوار زدم.۴. وارد کردن...