کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارسال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارسال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ersāl ۱. فرستادن.۲. [قدیمی] رها کردن.
-
واژههای مشابه
-
ارسال المثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) 'ersālolmasal در بدیع، آوردن مثل مشهور یا سخن حکیمانه در شعر که حکم ضربالمثل پیدا کند، مانندِ این شعر: هرچه داری شب نوروز به می ساز گرو / غم روزی چه خوری، روز نو و روزی نو (امیرمحمد صالح طوسی: لغتنامه: روز)، یا این شعر:...
-
جستوجو در متن
-
مرسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] morsel ارسالکننده؛ فرستنده.
-
تلکس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: télex] (برق) teleks ۱. دستگاهی مخابراتی با قابلیت ارسال و دریافت پیام بهصورت چاپشده.۲. پیام چاپشدهای که بهوسیلۀ این دستگاه ارسال یا دریافت میشود.
-
تلفن گرام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: telephone-gramme] tel[e]fongerām پیام تلفنی که در مقصد ثبت و به نشانی گیرنده ارسال کنند.
-
مرعش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] ma(o)r'aš نوعی کبوتر سفید با توانایی پرواز تا مسافتهای دور، که در قدیم از آن برای ارسال نامه استفاده میشد.
-
تلگراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: télégraphe] (برق) telegrāf, telgerāf ۱. دستگاهی که با انتقال الکتریکی علامتها و کدها، بهوسیلۀ کابل، خبرها و پیامها را به مکانهای دور مخابره میکند.۲. پیامی که به این طریق ارسال شود.
-
سانتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: centre] (ورزش) sāntr ۱. در فوتبال، ارسال هوایی توپ از کنارهها به سمت دروازۀ حریف.۲. در بسکتبال، بازیکنی که اغلب پرتابها و پرشها بر عهدۀ اوست و معمولاً جلوتر از دیگر بازیکنان خودی قرار میگیرد.
-
رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: raftan] raftan ۱. [مقابلِ آمدن] دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره.۲. رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره: به رفت منزل.۳. پیمودن؛ طی کردن.۴. روان شدن؛ روان بودن: خون رفتن.۵. آغاز کردن مطلب: برویم سر اصل مطلب.۶. واقع شدن؛ صورت پذیرفتن؛ ات...