کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: arĵ] ‹ارز› 'arj ۱. ارزش؛ بها: ◻︎ کسی را که فام است و دستش تهیست / به هرجای بیارج و بیفرهیست (فردوسی: ۶/۵۴۰).۲. احترام؛ قدر.
-
واژههای همآوا
-
عرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] لنگ شدن؛ لنگیدن؛ لنگی. 'araj
-
جستوجو در متن
-
ورج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: varč] [قدیمی] varj ارج؛ ارزش.
-
ورجمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: varĵomand] [قدیمی] varjmand ارجمند؛ دارندۀ ورج؛ صاحبارج.
-
قیمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قیمة qimat، جمع: قِیَم] qey(i)mat ۱. (اقتصاد) بها؛ نرخ.۲. ارزش؛ ارج.〈 قیمت عادله: (اقتصاد) [قدیمی] قیمت متعارف و به نرخ معمول بازار.
-
مبتذل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mobtazal ۱. چیزی که همهکس آن را دیده یا شنیده باشد؛ تکراری؛ فاقد جذابیت.۲. خوار و ناپسند.۳. [قدیمی] پیشپاافتاده؛ بیارج.
-
یاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصحفِ باز] ‹باز، بازه› [قدیمی] yāz اندازۀ امتداد دو دست در حالی که دستها را افقی از هم باز کنند؛ ارش؛ ارج: ◻︎ گرازه همیشد بهسان گراز / درفشی برافراخته هفتیاز (فردوسی: ۲/۵۸).
-
آبرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبروی، آبروی› 'āb[e]ru ۱. اعتبار؛ شرف: ◻︎ بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهد همی آبروی (فردوسی۲: ۱۱۴۶).۲. ارج و قدر.۳. [قدیمی] عرض و ناموس.۴. [قدیمی] مایۀ سرافرازی.
-
آمرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āmo(a)rq ۱. مایه؛ مقدار؛ قدر؛ قیمت؛ ارج؛ ارز: ◻︎ نداند دل آمرغِ پیوند دوست / بدانگه که با دوست کارش نکوست (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).۲. خلاصه.۳. ذخیره؛ بهره.۴. اندکی از چیزی: ◻︎ از عمر نماندهست بر من مگر آمرغ / در کیسه نمانده...
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بازه، یاز› [قدیمی] bāz ۱. واحد اندازهگیری طول برابر با اندازۀ سرانگشتان تا آرنج.۲. واحد اندازهگیری طول برابر با امتداد دو دست درحالیکه دستها بهصورت افقی از هم بازشده؛ ارش؛ ارج: ◻︎ شده به چشم من از شادی زیارت تو / دو سال همچو دو روز و دو م...
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...