کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اتفاق افتادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قریب الوقوع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qaribolvoqu' آنچه هنگام اتفاق افتادن آن نزدیک است.
-
حادث
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ قدیم] (فلسفه) hādes تازهپدیدآمده.〈 حادث شدن: (مصدر لازم)۱. رخ دادن؛ روی دادن؛ اتفاق افتادن.۲. پیدا شدن؛ پدید آمدن.
-
آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: āmatan، مقابل رفتن] 'āmadan ۱. رسیدن؛ فرارسیدن.۲. پدیدار گشتن.۳. بازگشتن.۴. اتفاق افتادن.۵. برازنده بودن؛ متناسب بودن: دکتر بودن به او میآمد.۶. متولد شدن.
-
برخاستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [مقابلِ نشستن] barxāstan ۱. برپا شدن؛ بهپا ایستادن؛ بلند شدن.۲. از خواب بیدار شدن.۳. [مجاز] پدید آمدن؛ به وجود آمدن.۴. به گوش رسیدن صدا: صدایی برخاست.۵. رخ دادن؛ اتفاق افتادن: دعوایی میان آن دو برخاست.۶. اقدام کردن؛ آغاز کردن به کاری.۷. ...
-
بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: būtan] ‹بُدَن› budan ۱. برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار میرود: دریا طوفانی بود.۲. وجود داشتن؛ هستی داشتن: در خانهاش یک سگ بود.۳. توقف کردن؛ ماندن؛ اقامت کردن: مدتی کنار دریا بود.۴. در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ...
-
رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: raftan] raftan ۱. [مقابلِ آمدن] دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره.۲. رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره: به رفت منزل.۳. پیمودن؛ طی کردن.۴. روان شدن؛ روان بودن: خون رفتن.۵. آغاز کردن مطلب: برویم سر اصل مطلب.۶. واقع شدن؛ صورت پذیرفتن؛ ات...
-
کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: kar] kār ۱. آنچه کسی انجام میدهد؛ عمل.۲. فعالیتی که فرد در ازای آن پول دریافت میکند؛ پیشه؛ شغل.۳. آنچه فرد را به خود مشغول میکند؛ سرگرمی.۴. وظیفه.۵. گرفتاری؛ مشغولیت.۶. کار گرهخورده؛ مشکل.۷. [مجاز] محصول؛ تولیدشده؛ اثر: ای...
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōd] ‹روی› ru ۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.۳. [عامیانه، مجاز] بیپروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.۴. [عامیانه، مجاز] حیا.۵. وجه؛ شکل: ◻︎ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴...