کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابتلا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابتلا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ابتلاء] 'ebtelā ۱. در بلا افتادن؛ دچار شدن به بیماری.۲. (اسم) گرفتاری؛ رنج؛ سختی.
-
جستوجو در متن
-
مبتلا به
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مبتلیٰبه] mobtalābeh مبتلاشده به آن؛ مورد ابتلا.
-
آبله کوبی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (پزشکی) 'āb[e]lekubi تلقیح مایۀ آبله به بدن برای جلوگیری از ابتلا به بیماری آبله.
-
بروسلا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: brucella] (زیستشناسی) bo(e)rusellā خانوادهای از باکتریها که باعث ابتلا به بیماری تب مالت میشوند.
-
ویتامین د
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: vitamine D] (زیستشناسی) vitāminde ویتامینی موجود در روغن ماهی، گوشت، زردۀ تخممرغ، شیر، و کره. فقدان آن باعث ابتلا به راشیتیسم میگردد.
-
ویتامین ث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: vitamine C] (زیستشناسی) vitāminse ویتامینی موجود در میوهها و سبزیهای تازه، مانند تره، کاهو، کلم، هویج، اسفناج، والک، گوجهفرنگی، پرتغال، نارنج، و لیمو که فقدان آن باعث ابتلا به اسکوربوت میشود.
-
اسیداوریک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: acide urique] (شیمی) 'asid[']urik نوعی ترکیب آلی حلال در آب گرم که از ترکیب اوره با اکسیژن تولید میشود و در ادرار انسان و اغلب حیوانات وجود دارد و ازدیاد آن در خون باعث ابتلا به نقرس میشود؛ اوریک اسید.
-
فتنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فتنَة، جمع: فِتَن] fetne ۱. فساد؛ تباهی.۲. شورش.۳. آشوب؛ شلوغی.۴. (صفت) [قدیمی، مجاز] مفتون؛ عاشق: ◻︎ فتنهام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر / قامت است آن یا قیامت، عنبر است آن یا عبیر (سعدی۲: ۴۵۷).۵. (صفت) فتنهجو؛ آشوبگر: ◻︎ چشمان ...
-
مایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) māye ۱. موجب؛ دلیل؛ باعث: ◻︎ ای مایهٴ درمان نفسی ننشینی / تا صورت حال دردمندان بینی (سعدی۲: ۷۳۴).۲. اصل؛ بنیاد؛ پایه.۳. [مجاز] مجموعۀ معلومات و دانش کسی.۴. [مجاز] قدرت؛ توانایی: ◻︎ چو مایه ندارم ثنای ورا / ستایش کنم خاک پای ورا (فردوسی۲: ۱۲۸۵)....