کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آواز دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خوش آواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xoš[']āvāz دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین.
-
جستوجو در متن
-
ندا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nedā آواز؛ بانگ.〈 ندا آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] خطاب آمدن.〈 ندا دادن: (مصدر لازم) [قدیمی] آواز دادن؛ آواز کردن.
-
صلا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صلاء] salā [قدیمی]۱. دعوت گروهی از مردم برای غذا خوردن.۲. آواز دادن؛ صدا زدن.〈 صلا دادن (زدن، گفتن، دردادن): (مصدر لازم، مصدر متعدی) [قدیمی] آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری؛ خواندن و دعوت کردن به چیزی یا ا...
-
چهچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹چهچهه› čahčah آواز بلبل و سایر پرندگان خوشآواز.〈 چهچه زدن: (مصدر لازم)۱. آواز خواندن پرندگان خوشآواز.۲. (موسیقی) [مجاز] تحریر دادن صدا.
-
منادات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مناداة] [قدیمی] monādāt ۱. یکدیگر را خواندن و آواز دادن.۲. با یکدیگر در انجمن نشستن و مشورت کردن.
-
ترجیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tarji' ۱. برگردانیدن؛ بازگشت دادن.۲. آواز را در گلو گردانیدن.
-
جار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [منسوخ] jār مطلبی که در کوچه و بازار با آواز بلند به مردم اطلاع میدادند.〈 جار زدن (کشیدن): (مصدر لازم، مصدر متعدی)١. مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن.۲. [مجاز] فاش کردن.〈 جاروجنجال:۱. دادوفریاد؛ شوروغوغا.۲. آشوب؛ ازدحام.
-
غلت
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ غلتیدن) qalt ۱. = غلتیدن۲. (اسم مصدر) (موسیقی) گردانیدن آواز در حلق؛ کشش دادن صوت هنگام آوازهخوانی؛ تریل.〈 غلت خوردن: (مصدر لازم) در حالت خواب یا درازکشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن؛ غلتیدن.〈 غلت دادن: (مصدر م...
-
شد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربِی: شدّ] [قدیمی] šad[d] ۱. محکم کردن؛ استوار ساختن.۲. قوی کردن.۳. (ادبی) تشدید دادن به حرفی در کلمه.۴. (موسیقی) پست و بلند کردن نغمه؛ کشش دادن صوت هنگام آوازخوانی: ◻︎ گلبانگ نغمهسازان شدّی بلند دارد / از فرش رفته تا عرش این صیت کامران...
-
چیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: čītan] ‹چدن، چیندن› čidan ۱. جدا کردن و کندن میوه یا گل از درخت یا بوته: ◻︎ رفتم به باغ تا که بچینم سَحر گلی / آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی (حافظ۲: ۶۳۰).۲. بریدن موی یا ناخن با قیچی.۳. دانهدانه برداشتن چیزی از زمین، مثل دانه بردا...
-
حال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] hāl ۱. [جمع: اَحوال] هیئت و کیفیت چیزی؛ چگونگی؛ چگونگی انسان، حیوان، یا چیزی.۲. وضع و چگونگی زندگی کسی.۳. زمان حاضر.۴. (تصوف) حالت و کیفیتی که بر سالک و عارف دست میدهد، مانندِ شوق، طرب، حزن، و ترس که موجب صفای قلب و وقت وی میشود.۵. [قد...
-
داد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dāt] dād ۱. [مقابلِ بیداد] عدل؛ انصاف: ◻︎ در داد بر دادخواهان مبند / ز سوگند مگذر نگهدار پند (فردوسی۲: ۷۹۹)، ◻︎ جفاپیشگان را بده سر به باد / ستم بر ستمپیشه عدل است و داد (سعدی۱: ۹۸).۲. [عامیانه] بانگ بلند؛ فریاد؛ فغان: ◻︎ برفت آن گلبن...
-
دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dam ۱. نفَس.۲. (بن مضارعِ دمیدن) = دمیدن۳. هوا.۴. (زیستشناسی) هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل میشود.۵. بخار.۶. هوای خفه؛ هوای سنگین که قابل تنفس نباشد: این مستراح دم دارد.۷. آه.۸. بانگ و آواز.۹. [مجاز] لحظه؛ هنگام؛ وقت.۱۰. لب ...
-
شاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šāx] šāx ۱. (زیستشناسی) شاخه و ترکهای که از تنۀ درخت میروید.۲. (زیستشناسی) جسمی شبیه استخوان که در سر برخی حیوانات مانند گوسفند، بز، گاو، گوزن، و آهو میروید.۳. [قدیمی] چاک.۴. [قدیمی، مجاز] پاره؛ حصه؛ قطعه.۵. [قدیمی] ظرفی که در آن ش...