کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمده بودی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خورند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xorand درخور؛ لایق؛ شایسته؛ سزاوار: ◻︎ اگر به همتش اندر خورند بودی جای/ جهانش مجلس بودی سپهر شادروان (قطران: ۳۱۳).
-
بورک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] burak ۱. سنبوسه.۲. آشی که با آرد گندم میپختند: ◻︎ قدح پُربورک است و قلیه، اندک / چه بودی گر که بورک، قلیه بودی؟ (بسحاق اطعمه: ۲۱۶).
-
کمینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] kamine ۱. کمتر.۲. کمترین: ◻︎ به جان او که گَرَم دسترس به جان بودی / کمینه پیشکش بندگانش آن بودی (حافظ: ۸۸۲).۳. کمارزش؛ فرومایه. Δ بعضی بهغلط پنداشتهاند که «های بیان حرکت» در این کلمه علامت تٲنیث است و بههمینجهت آن ...
-
جاودانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ جاویدانه] jāv[e]dāne ۱. پاینده؛ پایدار؛ همیشگی: ◻︎ اگر مرد رنجی ا گر مرد گنج / نه گنجت بُوَد جاودانه نه رنج (فردوسی: ۸/۳۹۶ حاشیه).۲. (قید) تا همیشه: ◻︎ اگر غم را چو آتش دود بودی / جهان تاریک بودی جاودانه (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۶).
-
پولادخا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پولادخای› [قدیمی، مجاز] pulādxā ۱. مرد قوی و خشمگین: ◻︎ ز پولادخایان شمشیرزن / کمربسته بودی هزار انجمن (نظامی۶: ۱۰۳۵).۲. اسب دونده و پرزور.
-
میش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mes] (زیستشناسی) miš گوسفند ماده و دنبهدار: ◻︎ کهین تخت را نام بُد میشسار / سر میش بودی بر او بر نگار (فردوسی: ۸/۲۷۹).
-
ریژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] riž کام؛ آرزو؛ مراد؛ هوس: ◻︎ دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی / با ریدکان مطرب بودی به فرّ و زیب (رودکی: ۴۹۳).
-
نگارستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] negārestān جایی که دارای انواع نقشونگار و صورتها و کارهای نقاشی باشد؛ کارگاه نقاشی: ◻︎ این هست همان ایوان کز نقش رخ مردم / خاک در او بودی دیوار نگارستان (خاقانی: ۳۵۹).
-
اما
فرهنگ فارسی عمید
(حرف، قید) [عربی] 'ammā ۱. ادات رفع توهم؛ ولی؛ لیکن: من افتادم ولی طوریم نشد.۲. ادات شرط: من میروم اما تو هم باید بیایی.۳. ادات تٲکید.۴. (حرف) ادات تفصیل: اما از آن که گفته بودی.
-
کابوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کابک، کاوک، کاووک› [قدیمی] kābuk ۱. لانۀ پرنده؛ آشیانۀ پرنده: ◻︎ تو پروریدۀ کابوک آسمان بودی / از آن قرار نکردی در آشیانهٴ پست (انوری: ۵۴۶).۲. زنبیلی که از سقف آویزان کنند تا کبوتر در آن آشیانه کند.
-
دیلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] deylam ۱. از اقوام قدیمیِ ساکن در گیلان.۲. [مجاز] سپاهی دلیر و جنگجو.۳. [مجاز] بنده؛ غلام.۴. (اسم، صفت) [مجاز] دربان؛ نگهبان: ◻︎ هست همان درگه کاو را ز شهان بودی / دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان (خاقانی: ۳۵۹).
-
فلاخن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فلاخان، فلخمان، پلخمان، فلماخن، فلخم، پلخم› [قدیمی] falāxan آلتی ساختهشده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب میکردند؛ دستاسنگ؛ دستسنگ؛ قلابسنگ؛ قلاسنگ؛ قلباسنگ؛ قلماسنگ؛ کلاسنگ؛ کلماسنگ؛ فلاسنگ: ◻︎ گر کس بودی که زی توام بفکندی / خویشتن اندر ن...
-
منی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] mani من گفتن؛ منمن زدن؛ کبر؛ غرور؛ خودبینی؛ خودستایی: ◻︎ بر بدیهای بدان رحمت کنید / بر منی خویشبین لعنت کنید (مولوی: ۱۷۱)، ◻︎ نه در ابتدا بودی آب منی / اگر مردی از سر به در کن «منی» (سعدی۱: ۱۷۱).
-
ها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت، شبهجمله) hā ۱. [عامیانه] کلمۀ جواب؛ بلی؛ آری.۲. [عامیانه] چه گفتی؟: ها؟ با کی بودی؟۳. [عامیانه] درست است؟؛ نظر تو چیست؟: همهچیز گران شده، ها؟۴. [قدیمی] آگاه باش.
-
های وهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت، اسم) ‹هایاهوی، هیاهو› hāyohu ۱. صداهای درهموبرهم.۲. شوروغوغا در مجلس شادیوطرب: ◻︎ بودی بسیط خاک پر از هایوهوی ما / واکنون جهان ز گریه پر از هایهای ماست (خواجو: ۳۲۹).۳. [قدیمی] ندبه و زاری: ◻︎ بکندند موی و شخودند روی / ز ایران برآمد یکی ...