کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آزاریدن، آزاردن› 'āzordan ۱. آزار دادن؛ آزرده کردن؛ رنجاندن؛ رنجه ساختن: ◻︎ مشو شادمان گر بدی کردهای / که آزرده گردی گر «آزردهای» (فردوسی: ۷/۴۴۶ حاشیه).۲. (مصدر لازم) رنجه شدن؛ دلتنگ شدن؛ رنجیدن.
-
جستوجو در متن
-
کوستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) kustan کوفتن؛ آزردن؛ زدن؛ کویستن.
-
عقوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'oquq ۱. نافرمانی کردن.۲. آزردن پدر یا مادر.
-
آزاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] 'āzārdan = آزردن: ◻︎ چو من حق فرزند بگذاردم / کسی را به گیتی نیازاردم (فردوسی: ۶/۲۳۵).
-
لذع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] laz' ۱. با زبان و سخن زشت کسی را آزردن.۲. [قدیمی] سوختن.
-
انجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'anjidan ۱. ریزریز کردن.۲. بریدن.۳. آزردن.۴. استره زدن به پوست بدن در حجامت.
-
خستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: xvastan] [قدیمی] xastan ۱. [مجاز] آزرده کردن؛ آزردن.۲. زخمی کردن.۳. (مصدر لازم) آزرده شدن.۴. (مصدر لازم) زخمی شدن.
-
آزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: āzār] ‹آزیر› 'āzār ۱. اذیت؛ آسیب؛ گزند: ◻︎ آزار بیش زاین گردون بینی / گر تو به هر بهانه بیازاری (رودکی: ۵۱۱).۲. عملی که موجب رنجش دیگری شود؛ رنجش.۳. (بن مضارعِ آزردن و آزاردن) = آزردن۴. (صفت) آزارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): د...
-
بخسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پخسانیدن› [قدیمی] baxsānidan ۱. پژمرده ساختن.۲. رنجاندن؛ آزردن: ◻︎ از او بیاندهی بگزین و شادی با تنآسانی / به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی (رودکی: ۵۳۰).۳. گداختن.
-
آژدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'āž[e,a]dan ۱. = آجیدن: ◻︎ میندیش ازآن کآن نشاید بُدَن / که نتوانی آهن به آب آژدن (فردوسی۲: ۲۳۱۴).۲. [مجاز] = آزردن: ◻︎ زبان را نگهدار باید بُدَن / نباید زبان را به زهر آژدن (فردوسی: ۶/۳۴۹ حاشیه).
-
تابیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) tābidan ۱. پیچیدن؛ پیچوتاب دادن؛ فتیله کردن.۲. [قدیمی، مجاز] آزردن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] خشمگین شدن.۴. (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] نافرمانی کردن.
-
پنجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: panĵak] panje ۱. (زیستشناسی) پنج انگشت دست یا پا در انسان.۲. (زیستشناسی) ناخنهای دستوپای جانوران درنده.۳. (زیستشناسی) چنگال پرندگان.۴. هرچیزی که شبیه پنج انگشت دست انسان باشد.۵. در آیین زردشتی، پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روز...
-
دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dil] del ۱. (زیستشناسی) = قلب۲. [مجاز] خاطر و ضمیر.۳. [مجاز] شکم.۴. [مجاز] درون و میان چیزی.〈 دل آزردن: (مصدر متعدی) [مجاز] کسی را رنجاندن؛ آزرده ساختن.〈 دل باختن: (مصدر لازم) [مجاز] عاشق کسی یا چیزی شدن؛ عاشق شدن؛ فریفته ش...