کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرام کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آرام بخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ārāmbaxš دارویی که بدون اثر گذاشتن بر روی هوش و حافظۀ افراد باعث تغییر حالت عاطفی فرد و آرامش و تسکین درد او بشود؛ مُسکن؛ آرامدهنده؛ آرامشدهنده؛ آرامده.
-
آرام جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آرامجای› [قدیمی] 'ārāmjā جای آرمیدن؛ جای آسایش: ◻︎ پرستش کنم پیش یزدان به پای / نبیند مرا کس به آرام جای (فردوسی۲: ۱۵۷۵).
-
آرام جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹آرامجوی› 'ārāmju ۱. آرامشجو؛ آرامشخواه.۲. آشتیخواه؛ صلحطلب: ◻︎ یکی پهلوان خواستی نامجوی / خردمند و بیدار و آرامجوی (فردوسی: ۶/۲۱۸).
-
آرام سوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'ārāmsuz برهمزنندۀ آرامش؛ آنچه قرار و آرام را نابود سازد: ◻︎ به گریه دایه را گفت این چه روز است / که گویی آتش آرامسوز است (فخرالدیناسعد: ۱۰۶).
-
جستوجو در متن
-
آرامانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'ārāmānidan آرام دادن؛ آرام کردن؛ آرامش دادن؛ آرام ساختن.
-
اسکات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eskāt ۱. ساکت کردن؛ خاموش کردن.۲. آرام کردن.
-
تسکین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taskin آرام کردن؛ آرامش دادن.
-
شکیبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹شکیفتن› [قدیمی] ša(e)kibidan صبر کردن؛ آرام گرفتن؛ طاقت آوردن.
-
فرونشاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فرونشانیدن› [مجاز] forunešāndan ۱. تسکین دادن؛ آرام کردن.۲. برطرف کردن تشنگی، گرسنگی، گرما، و مانند آن.۳. خاموش کردن.۴. پایین آوردن از مقام.
-
اخبات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'exbāt ۱. فروتنی کردن؛ خضوع و خشوع.۲. آرام گرفتن دل؛ آرامش خاطر.
-
تپیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) tapidan ۱. لرزیدن.۲. زدن نبض و قلب.۳. [قدیمی، مجاز] بیآرام شدن؛ بیقراری کردن.
-
درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dirang] derang ۱. [مقابلِ شتاب] توقف.۲. تٲخیر؛ دیرکرد.۳. (اسم مصدر) سستی؛ آهستگی.۴. (اسم مصدر) ثبات و آرام.〈 درنگ کردن: (مصدر لازم)۱. دیر کردن.۲. توقف کردن.
-
خواباندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خوابانیدن، خوابنیدن› xābāndan ۱. کسی را خواب کردن؛ به خواب بردن.۲. [عامیانه، مجاز] بستری کردن.۳. مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن.۴. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل کردن.۵. [عامیانه، مجاز] سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن.۶. [عامیان...
-
نرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: narm] narm ۱. دارای حالت کوبیده، بیخته، و آردمانند.۲. [مقابلِ سفت و سخت] ملایم.۳. صاف؛ هموار.۴. لطیف.۵. [مجاز] آهسته و آرام.۶. [قدیمی، مجاز] آسان.〈 نرم کردن: (مصدر متعدی)۱. کوبیدن چیزی.۲. [مجاز] رام کردن.