یکتایی . [ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) وحدت . وحدانیت . یگانگی . توحید. (یادداشت مؤلف ). یکتا بودن :
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم .
مغنی ملولم دوتایی بزن
به یکتایی او که تایی بزن .
|| صمیمیت . یگانگی . (یادداشت مؤلف ) :
هرآنچه داشت به دل بر به پیش من بگشاد
بلی چنین بود از یکدلی و یکتایی .
چون مطلع شد که صفات من در صفات او برسید از حضرت خود مرا نام نهاد و به خودی خود مرا تشریف داد و یکتایی پدید آمد و دویی برخاست . (تذکرةالاولیاء). || تنهایی . عزلت :
همچنان مدّتی به تنهایی
ساخت با یکتنی و یکتایی .
|| (اِ مرکب ) جامه ٔ بی آستر یک لا. قسمی جامه ٔ دوخته . (یادداشت مؤلف ). قرطق . (دهار). مقابل دوتویی و طاقین . (لغات نظام قاری ص 205) :
همتش گفت از تکلف درگذر
شش گزی دستار و یکتایی فرست .
محبت را ز جان یکتاییی دوز
که یکتا را نکو ناید دوتایی .
بیار ای لعبت ساقی بگو ای کودک مطرب
که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد یکتایی .
ندوخت جامه ٔ کامی به قد کس گردون
که عاقبت به مصیبت نکرد یکتایی .
بی وجود آستر زان تاب یکتایی نداشت
کز قرین خود چو قاری بار هجران برنتافت .
نگیرند از این جمله با خویشتن
دوتویی و یکتایی وپیرهن .
ای که یکتاییت از زیر دوتویی بمی است
این چنین زیر و بمی برد ز ما صبر و قرار.
فرد چو یکتایی است گفته ٔ قاری
دعوی او حاجت گواه ندارد.
جامه ٔ بی چاک صاحب درد نیست
غیر یکتایی به پوشش فرد نیست .
دست ما در ازل و دامن یکتایی بود
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود.