گوشمال خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ](مص مرکب ) سیاست دیدن . تنبیه شدن . مالیده شدن گوش . آزاردن و تنبیه شدن را و در فرمان آمدن :
گر پند به گوش در نکردم
از زخم تو گوشمال خوردم .
هرکه به گفتار نصیحت کنان
گوش ندارد بخورد گوشمال .
سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ
گوشمالت خورد باید چون رباب .
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال .