گه گه . [ گ َه ْ گ َه ْ ] (ق مرکب ) مخفف گاه گاه . گه گاه :
همه دوستدار و برادر شویم
بود نیز گه گه که برتر شویم .
حق تن شهری به علف چند گزاری
گه گه به سخن نیز حق مهمان بگزار.
گرچه گه گه پشه ، دل مشغول دارد پیل را
پیل دارد گاه جنگ از انتقام پشه عار.
مدار باز رهی را اگر کند گه گه
ز روی مهر بدان روی همچو مهر نگاه .
رفتمی گه گهی به دریابار
سودها دیدمی در آن بسیار.
گه گه خیال در سرم آید که این منم
ملک عجم گرفته به تیغ سخنوری .
عروسی بس خوشی ای دختر رز
ولی گه گه سزاوار طلاقی .